پنجشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۶

تریاک را به بازدم ات پز(دهه ی شصت)

روزی که خرید مادر کیف مدرسه، قرمز، چمدانی؛
کلاس اول، با کلید؛
روزی که سخت حل می شد، اصل هندسه، دبیر همدانی؛
صد کاروان شهید؛
روزی که مرد خواهد جان بچه گی؛
روزی که حسرت بر تو واجب است بر تو پای نشئه گی؛
روزی که رفت از یاد؛
روزی که ماند در یاد؛

شهر کلان که روزی، علی آباد باد؛
روزی که رفت از یاد؛
روزی که باد بر باد؛

تا باد چنین باد؛
داد و بیداد که تا باد چنین باد؛
روزی که خط کش تصویری شکست میانه ی تنبیه؛
روزی که زنگ خانه ها صور اسرافیل بود گویی؛
روز درک تضاد، تبعیض، تفاخر، ترجیح؛
روز لکه ی آب شور چشم ات بر غلط دیکته؛
روزی که رفت از یاد؛
روزی که داد بر باد؛

شهر کلان که روزی، علی آباد؛
روز حسرت یک بارفیکس در ذهن لاغر بازو؛
روز حسرت یک یار فیکس بودن در تیم مدرسه؛
روز اشاعه ی سخنان نوآموخته؛
روز تعریف پرهیجان فیلم هی جو؛
روزی که رفت از یاد؛
روزی که داد بر باد؛

روزی که رید بر تو دختر همسایه؛
روزی که درید پدرت را کشور همسایه؛
روزی که مرگ از در بسته ز پنجره تو آمد؛
روزی که دو کانال بود، کانال یک به جنگ می رفت، از کانال دو واتو واتو آمد؛
روزی که مرد خواهد جان بچه گی؛
روزی که حسرت واجب است بر تو پای نشئه گی؛
روزی که آتش به چه کار آید؛
تریاک را به بازدم ات پز؛
روزی که منقل به چه کار آید؛
وافور را به سینه ات نشان؛
روزی که رفت بر باد؛
روزی که داد بر باد؛

شهر کلان که روزی؛
علی آباد؛
روزی که رهبر نوجوان تانک خورده بود؛
روزی که آستین کوتاه لگد میان گرده بود؛
روزی که ریش؛
روزی که زیر بغل پاره؛
روزی که یخه از فرط ایمان چرک بود؛
روزی که داگلاس هنوز مایکل نبود، کرک بود؛
روزی که رفت از یاد؛
روزی که داد بر باد؛

شهر کلان که روزی، علی آباد؛
روزی که شهوت هنوز در حومه ی شهر بود؛
روزی که در استعاره ی فلک قطره بحر بود؛
روزی که دنیا تمام می شد، هر هفته جمعه ها غروب[گزارش هفتگی، بعد از فیلم سینمایی]؛
روزی که سرد بود؛
حرام شطرنج و تخت نرد بود؛
تنها حلال این رنگ و روی زرد بود؛
تنها حلال، باری، افیون و گرد بود؛
روزی که وُله تنها عکس گم گشته گان بود؛
ایران نبود، مهد تشنه گان بود؛
روزی که پایتخت دشت آزاده گان بود؛
دشت نبود، خیابان، پادگان بود؛
روزی که رفت از یاد؛
روزی که داد بر باد؛

روزی که چمران بر پارک وی آرام خسبید؛
روزی که فوزیه در کربلا شد شهید؛
روزی که شاه رفت، جمهوری یک طرفه شد؛
روزی که تنها راه آزادی از انقلاب بود؛
روزی که مهتاب بود، سراب بود، سراب ناب بود؛
آن نوشابه که هشت ساله کنار حضرت معصومه خوردم اش، مادر خریده بود؛
سبز بود، سوناب بود؛
آوخ چه کرد با ما این جان روزگار؛
آوخ چه داد به ما هدیه آموزگار؛
طراحی کتکولریتس، قدسی قاضی نور؛
روح جهان کارگری؛
پله ی عبور، خشم شدید برف روب فقیر؛
انگشت یخ زده ی پسر روزنامه فروش؛
یه شکسته با اشاره ی انگشت، آب روان، سیل دمان؛
عقده به تیراژ پنج هزار تا؛
از آسمان میکروفن می بارید جبرا؛
گوساله هم یکی را بلعید سهوا؛
روزی که گوشت مفت ترین جنس بود؛
قصه کلیشه ی پول دار ناجنس بود؛
دختر به نام نل؛
در های و هوی شهر؛
در جست و جوی عدن ابد، پارادایز بود؛
در پشت موی ریخته بر چشم، برادرش؛
آن موهای منفصل از گردن پدربزرگ؛
در لای چرخ کالسکه؛
در لای عاج چرخ کالسکه؛
در لای عین عاج چرخ کالسکه؛
در لای چرخش عین عاج چرخ کالسکه؛
درلای چرخ چرخش این همه بازی روزگار؛
بسی رنج بردیم در این سال سی؛
که رنج برده باشیم فقط، مرسی؛

شعر از محسن نامجو

(م.آ)

هیچ نظری موجود نیست: