دوشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۶

فکر کنی که قرار است بهتر شود و باز بهتر نمی شود.
همه اش منتظرم که تلفن بزند و تلفن نمی زند. گفتم جدی صحبت می کنم و شرایط را بهش می گویم شاید راه حل جدیدی پیدا کردم.
گفت گمان نمی کنی که از خودخواهیت است که این حرف را می زنی؟ جوابم شاید مثبت بود و همین شد که چیزی نگفتم.
باز منتظر تلفنی باشد که نمی زند و خوابش را ببینی.
گفتم از خستگی است از بی حوصله گی خودم و شاید این راه حلی است که نه اما تو درست می گویی من شکل فانتزی بهش داده ام و گمان می کنم که می شود یک جوری همه چیز را سامان داد.
زن مدام حرف می زند از شرح موفقیت های خودش و عیب های دیگران و من در صندلی عقب مچاله شده بودم و بی حوصله از اینهمه حرف زدنش و آخر سر گفتم چرا پیاده نشدی.
گفت همه حرف می زنند راجع بهش و انگار کسی قرار نیست بداند و همه می دانند و همه انگار که نمی دانند رفتار می کنند و ...
شاید درست شود دختر که در می زند همه شرایط را می پرسم و بعد در فکر برنامه ریزی که شاید و شاید که اوضاع از اینی که هست بهتر شود.

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: