یکشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۶

همه جارا که سر بزنی باز می رسی به اقتصاد و گرانی.
انگار که چیزی شده باشد تنها موضوعی است برای صحبت و دوستی که با آنهمه اصرار به من برای ازدواج امروز گله می کرد از 2 سال بی تکلیفی و بعد باز هم دستها را که باز کنی هیچ است.
همه درگیرند یکی نان و یکی فرهنگ و یکی فرهنگ و نان با هم و یکی سیاست و چپ و دانشجویان چپ و امید برای عدالتی که برای هیچکس به دست نیامد.
گفت خسته ام و گفت خسته است و همه خسته بودند و باز گفتم کسی هست یا نه کسانی هستند وقتی که صفحه میل را باز کنی یا وقتی حنا تلفن بزند و احوال تو را جویا شود و گفتم باید به همان درخت فکر کرد هرچند خشک است باز پسر از آب دادن هر روزه اش خسته نمی شود.

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: