شنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۹

یه سوپرمارکت کلاس بالا که پر از جنسای خارجی و یکم ایرانیه نزدیکای خونه باز شده، رفتیم تو دور بزنیم و یکم خرید کنیم، پای صندوق پیرزن ژولیده ای با چادر مشکی کثیف یه قوطی روغن کوچیک داشت حساب میکرد، پول کم داشت، چندصدتومنی ریخت رو پیشخون و گفت: "الان برمیگردم" و سریع رفت بیرون.
تو راه برگشت بودیم، پیرزن ژولیده ای با چادر مشکی کثیف داشت گدایی میکرد. رهگذرها پول میذاشتن کف دستش.
nobody

هیچ نظری موجود نیست: