یه سوپرمارکت کلاس بالا که پر از جنسای خارجی و یکم ایرانیه نزدیکای خونه باز شده، رفتیم تو دور بزنیم و یکم خرید کنیم، پای صندوق پیرزن ژولیده ای با چادر مشکی کثیف یه قوطی روغن کوچیک داشت حساب میکرد، پول کم داشت، چندصدتومنی ریخت رو پیشخون و گفت: "الان برمیگردم" و سریع رفت بیرون.
تو راه برگشت بودیم، پیرزن ژولیده ای با چادر مشکی کثیف داشت گدایی میکرد. رهگذرها پول میذاشتن کف دستش.
تو راه برگشت بودیم، پیرزن ژولیده ای با چادر مشکی کثیف داشت گدایی میکرد. رهگذرها پول میذاشتن کف دستش.
nobody
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر