شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۹

ماهانه

مدت ها پیش بود که یک متن هفت بندی را نوشته بودم.

هفت بندی که با درد شروع می شد و با یک کرختی پایانی و یک لذت و سرخوشی تمام می شد.

مشورت کرده بودم، گفتند اگر هفت بند باشد همان هفت روز آفرینش، هفت شهر، هفت مرحله، هفت طبقه و هر چیز مقدسی که هفت شماره است را شامل می شود، ضمن اینکه عادت ماهانه نیز هفت روز است.

من در هفت بند نوشته بودم با این جمله که این یک اتفاق خوب است، این را هم از فیلم دریمرز برداشته بودم که زن در وان حمام دراز کشیده است و در جواب نگاه نگران پسر از دیدن قطره ای خون بر آب لبخند می زند و می گوید این یک اتفاق خوب است.

به من گفتند این را بر حسب یک اتفاق خوب معنا کن، اگر نگاه خودت را عوض کنی از این درد ماهانه هم خلاصی می یابی...

نمی شد، نمی شد که نگاهم عوض شود انگار .که چیزی مانع می شد...

شاید وقوع اولین بار آن با آنهمه استرس و اضطراب، شاید آن نگاه مذهبی که مرا در این دوران از نماز خواندن بازمی داشت، شاید چون مرا از خدا دور می کرد، شاید چون بوی خون می دادم، شاید این شامه تیز در این دوران، شاید چون روزه هایم کامل نمی شد... من متنفر بودم و این بار تنفر را بر دوش می کشیدم، از خدا دور می شدم از همه چیز دور می شدم و با این حجم بالا که کسی به آن فکر نمی کرد در یک اضطراب دائم از لکه شدن لباس و تشک و ... کسی این اضطراب ها را نمی دید انگار یا که نمی خواست ببیند...

ادامه دارد
همزاد

هیچ نظری موجود نیست: