چهارشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۴

درسم تمام شده دانشجوي همين جا بوده ام و براي انجام كار يكي از دوستانم آمده ام.
- خوب برو .
ساختمان مركزي جايي كه اصلا از آن خوشم نمي آيد .
- نامه اي كه نشان دهد مهمان دانشگاه هستند را بده، مي گويم برگه تاييديه انتخاب واحد دانشگاهي كه در آن مهمان است اينجاست حالا چه فرقي مي كندنامه باشد يا نباشد.
- نه!حتما بايد نامه از آنجا بيايد .
از مرد مي خواهم كه فعلا 14 واحد را حذف كند !
- برو اتاق 110 .
وارد ميشوم از نوك پا تا فرق سر وارسي مي شوم ، رد نگاه مرد و دوست پيرش بر تنم بر جاي ميماند ، دارم خفه مي شوم!
وقتي مي گويم براي چه كاري آمده ام و او اسم كوچك دوستم را گفت خيلي بيشتر عصباني شدم !
- خوب تا 30 بهمن حتما بايد ريز نمرات فرستاده شود وگرنه ...
تشكري از روي نفرت مي كنم و مي روم !
مرد اتاق 110 را كه الان در اتاق خود و پشت صندلي نشسته و از پنجره اتاقش دختركان را ديد مي زند مي شناسم او همان چماقدار است !او كه الان اينگونه بر اريكه قدرت پوشالي اش نشسته دستانش آلوده است !نگاههش آلوده است ! وجودش آلوده است !حتما مي گويي به آدما اينگونه نگاه نكن ، شايد حق با تو باشد ولي هنوز نمي توانم !از بعضي از آدمها خيلي بدم مياد !!
عصبي ام و ناراحت ،به ديدار دوستي در امور فرهنگي مي روم ، او نيز نگران است ، از چيدن مهرها مي گويد و اينكه تا يكسال ديگر همه چيز عوض خواهد شد و همه بر مي گرديم به دهه 60 ، مي گويم كودتايي آرام است ، ميگويد همه چيز بد است واز چيدمان مهره ها ميگويد !!

حنا

هیچ نظری موجود نیست: