شنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۴

بگذار صدايم به ديوار بخورد و به خودم برگردد ، شنيدن پژواك صدا در جايي كه همه بايد باشند ولي كسي نيست زياد هم بد نيست !
كسي نيست ، هيچ كس نيست ،به ياد مي آورم روزهايي كه مشتاقاته مي خواستيم بنويسيم يا اگر فكر مي كرديم قلمش را نداريم تكه متني يا شعري به زبان نگارنده اش اما هم آوا با دلمان مي نوشتيم تا نوشته باشيم تا رسالتمان را انجام داده باشيم !
انتظاري كه به وجود مي آيد دوستي برايم نوشته بود : give a lot expect a little
واقعا سخت است !
مي خواهيم در كنار هم باشيم ؟! هر كداممان بنا به جبر شرايط به گوشه اي پرتاب شده ايم و روبرو با فضاهاي جديد و به قول هاپو كليتي كه در اين فضا به زير سوال ميرود .
انگار واقعا شرايط است كه مرا شكل مي دهد و نيازهايي كه در هر فضايي به وجود مي آيد !
بعضي وقتها كاملا مطلق مي انديشيم ،اگر تمام شود خواهم مرد اگر جدا شوم اين كار را مي كنم اگر و اگر ... ولي نه ، هيچ اتفاقي نمي افتد!
روزي به يكي از دوستانمان مي گفتم اكثر زندانيان و مبارزان ( حداقل اطرافيا ني كه ديده ام )با آرمانهاي بزرگ و زيباي انسانيشان به انسانهايي تبديل شده اند كه به خاطر منافع شخصي كوتاه مدت خود تمام كليت گذشته شان كه برايش مبارزه كرده اند و هزينه داده اند به زير سوال مي رود و او در پاسخ گفت : در شوره زار گلي نمي رويد ! شرايط ( زندان ) است كه آدم را مسخ مي كند !
شرايط بلاتكليفي ، سر درگمي ، ترس از آينده ، بي پولي و ووو .... همه را مي دانم وبه نوعي به همه حق مي دهم ولي حتما آدم پر توقعي هستم
براي من ترس از شرايط بعد چيزهاي كم اهميت يك ماه پيش را پرنگ كرده .

حنا

هیچ نظری موجود نیست: