مطلب قبلیام را با هدف دیگری نوشته بودم اما وقتی مساله به جنسیت رسید، تصمیم گرفتم دوباره بنویسم.
از بایدها صرفنظر میکنم و از آنچه رخ میدهد میگویم. در زندگی اجتماعیمان تا حد ویران کنندهای به جنسیت بها میدهیم! شخص و هویت و اندیشه و گروه سنی و گروه اجتماعی رنگ باخته است و جای آن را جنسیت گرفته است! وحشتناک است. نیست؟! اینکه هم جنس من نباشد از اینکه چه کسی باشد مهمتر میشود! همجنسم نباشد، با او به همهجا خواهم رفت؛ بهشت را که حتما از دست نمیدهم! نیاز من به جنس مخالف به قدری پررنگ است که اولویت اول انتخاب دوست و همراه من میشود!
نگاه ها در خیابان پر حرف است. گویی تمام دو نفرهای از جنس مخالف که از کنار هم رد میشوند، نامهای از ناگفتهها به سوی هم پرتاب میکنند. نکته جالب تر در این است که وقتی به هر دلیلی زمان و مکان بیان ناگفته ها فراهم میشود، یک واژه بیشتر از بقیه ذهنها را به خود معطوف میکند: نیاز! و این عمق فاجعه است.
در فضای دو قطبی که به وجود آمده است، خروج از هر یک از دو قطب موجود، فرد را در آستانه خروج از اجتماع و عرف تحمیلی قرار میدهد: یا باید خریدار باشی یا فروشنده، یا گیرنده باشی یا دهنده، یا طلب کنی یا مطلوب باشی، یا متجاوز باشی یا مورد تجاوز قرار بگیری، یا ... . اما این فضای دو قطبی درونش یک قطب فعال دارد؛ اینکه هر دو دسته به شدت نیازمند هستند. در واقع کُنه دو قطبی ها نیاز است و این آنچیزی است که بازی را شکل می دهد! در واقع، نیاز بازیگران را بازی می دهد و نه بازیگران با نیاز بازی میکنند.
چند وقتی است که ترس از زیاد شدن مطلب مرا دچار خود سانسوری میکند بنابراین به پرسش زیر بسنده میکنم:
امروز برای چندین بار در مسیری که میرفتم به دستان آدمهایی هم جنس که از کنارم میگذشتند نگاه می کردم. دستان تعداد قابل توجهی از دختران و نیز تعداد نسبتا کمی از پسران در دست یکدیگر بود. به نظر شما این غیر عادی است؟ میتواند دلیل خاصی داشته باشد؟
یله
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر