یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۴

چند وقتيست كه خوابهاي آشفته و تر سناكي مي بينم ،دوستي مي گفت آنها خواب نيستند و كابوس اند ، هر چه كه هست وقتي از خواب بيدار مي شوم با تمام وجود خوشحالم كه واقعي نيستند و تازه نفس راحتي مي كشم !!
چند بار دوست داشتم و سعي كردم كه طوري بنويسم كه كسي كه درد مشتركي دارد بفهمد ،"درد "
درد من ؟ درد تو ؟!
نتوانستم ، هميشه بايد حذف ميكردم ، خودم را و تكه هايي از خودم را ،شايد الان پرستو بگويد به خاطر ضعيف بودنم است ، هر چه هست نمي توانم !!
به قول همزاد " ماشيني كه در آنيم و مي چرخد و مي چرخد و فقط نگاه مي كنيم حتي نمي توانيم فرياد بزنيم !"

عكس را نگاه مي كنم ، برش مي گردانم 9 /1 81 آبشار مجن ، دوباره برش مي گردان !
كوهها همچنان هستند ،حداقل تا همين چند وقت پبش سر جايشان بودند!
همه چيز واقعا آبي ست ؟
انگار درست به چشمانم نگاه مي كند !مرتب بر مي گردو به عقب و عقب تر ، حفرهاي سياه ، وقتي چشمانم بسته است !
اشتباه كردم !؟
انگار نمي توان جهت دهم ، حرف زدن آسان است و ابعاد وجوديم ؟!
بگذار كوچكش كنم ،امشب چقدر همه چيز برايم عادي شده !

حنا

هیچ نظری موجود نیست: