راه ميروم راه ميروم او مينويسد تمام روز راه ميروم يكريز خوب ميدانم مرا از تو گريزي نيست. من ميگويم خوب است شبيه يك طرح.
به من گفت جه جيز راضيات ميكند كه يكشب را با هم بگذرانيم،من از او يك بليط خواستم يك بليط اتريش و او قبول كرد،ميبيني من هستم چون منم كه قرار است با او بخوابم حالا تو بگو من فكر ميكنم،من حس ميكنم ،امروز اضافه كن من رنج ميكشم، من رنج ميدهم،من از سرما دستهايم يخ ميزند پس من هستم ،من اضافه ميكنم من راه ميروم،من راه ميروم يكريز پس من هستم.
كنارش دراز ميكشم لابلاي تختها بوي بدي ميآيد،پنجره را هم باز ميكنم باز بيرون نميرود انگار در تمام وجود من است،نميتوانم تحمل كنم نبايد از من باشد،بايد از تو باشد من يك پيامبرم، پيامبري كه براي نجات توآمده است پس چرا تو را كه پس ميزنم اين بو از بين نميرود.نه اين من نيستم،من چيز ديگري هستم همان چيزي كه تو ميخواهي.من يك پيامبرم.
بليط را نميتواند جور كند اگر بتواند اوضاع ناجور ميشود،من ميگويم بدم نميآيد بتواند اينكار را بكند،من اما جا ميزنم اصلا قرا ر نيست به هر چه ميگوييم عمل كنيم.
تو درست ميگويي رفتن هميشه راحتتر از ماندن است آنكسي كه ميماند همه چيز را بر دوش دارد او كه مانده است بايد رويش را برگرداند و به ناچار همه چيز را مرور ميكند ولي كسي كه رفته رو به جلو است اگر بخواهد ميتواند برگردد ولي اينجا اجباري در كار نيست.
بليط را نخريد نميتوانست بخرد من برايش نوشتم هميشه خوابها از ارتفاع سادهلوحي خود پرت ميشوند و ميميرند او اعتنايي نكرد،امروز ميدانم كه فهميده است نميشود به خوابها اعتماد كرد.
همزاد فروغ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر