چهارشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۴

براي دوست_دوستم

سلانه سلانه راه مي روم ،" سلانه " گوش مي دهم !
حركات را زير نظر دارم ،گفتم كه رقص هاي محلي راخيلي دوست دارم شايديكي از دلايلش روح حركت جمعي آن باشد در عين حال يكي هستند و نقشي واحد مي آفرييند، چند نفر كه يكي مي شوند و معمولا هم حركاتشان دايره وارو چرخ زنان است خود را يكي ميكنند تا نقشي بيافرينند!
در تاكسي هستيم كه مي فهمم او ديگر نيست ، وقتي همه دورش مي چرخند ، مي نشيند و خورشيد مي شود وسط دايره !
مي چرخد و مي چرخد ولي او خاموش است به راحتي سرد شده و گرمي ندارد الان نيست همين الان كه من دارم مي نويسم يك لحظه سردم مي شود .
او مرده ، نمي شناسمش ،چرا مي شناسمش او مثل من است از پوست و استخوان ، او هم پر انرژيست ، وقتي كه نشسته رقص پا مي كند ، او برايم آشناييست1مثل تمام ...

حنا

هیچ نظری موجود نیست: