چهارشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۴

براي يك زنداني

نيوز ايران و باز هم گفته هاي تاثر برانگيز معصومه شفيعي !
و انگار بايد چيزي بنويسي تا بگويي كه هستي هر چند كه هيچ كاري نمي تواني بكني، پس نيستي ؟؟
برايشان مي نويسم، تكه اي از شعر حافظ كه خودم آنرا دوست دارم مخصوصا وقتي با صداي سيد خليل خوانده شود:
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود و ليك به خون جگر شود
مي دانم همه تو خونه هاتون حافظ داريد ولي بازهم مي خواهم اين شعر حافظ را كه خيلي دوست دارم برايشان بنويسم ،

ياري اندر كس نمي بينم يارانراچه شد
دوستي كي آخر آمد دوستدارانرا چه شد

آب حيوان تيره گون گشت خضر فرخ پي كجاست
خون چكيداز شاخ گل بادبهارا نراچه شد

كس نمي گويد كه ياري داشت حق دوستي
حق شناسانراچحال افتاد يارانرا چه شد

لعلي از كان_ مروت بر نيامد سالهاست
تابش خورشيدوسعي باد و باران ر چه شد

شهريارانرابودوخاك مهربانان اين ديار
مهرباني كي سر آمد شهريارانرا چه شد

گوي توفيق و كرامت در ميان افكنده اند
كس به ميدان در نمي آيدسوارانرا چه شد

صد هزاران گل شكفت وبانگ مرغي بر نخاست
عندليبان راچه پيش آمدهزاران راچه شد

زهره سازي خوش نمي سازد مگرعودش بسوخت
كس ندارد ذوق_ مستي ميگسارانرا چه شد

حافظ اسرا_ الهي كس نمي داند خموش
ازكه مي پرسي كه دور روزگارانرا چه شد

حنا

هیچ نظری موجود نیست: