یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۵

خجالت مي كشم ، فراموش كرده بودم كه امروز 18 تير است، پست همزاد اين موضوع را به يادم مي آورد .
18 تير 78 -هنوز در آن خانه قديمي زندگي مي كنيم روزهاي گرم و طاقت فرساي تابستان و چند روزي به كنكور مانده ،پدرم صداي راديو را بلند مي كند و خبري كه پخش ديشب دانشگاه تهران شلوغ شده سريع خودم را به اتاقي كه راديو در آن روشن است مي رسانم صادق صبا گزارش مي دهد كه چطور حمله مي كنند البته او هم هنوز مطمئن نيست ( تا شب كه همه چيز قطعي مي شود ) و من داغ تر و داغ تر مي شوم اشكي كه از گوشه چشمم جاري مي شود و صداي پدرم كه باز طبق معمول از بالا تا پايين مملكت را پاس فحش مي كشد ومن هنوز نشسته ام ،مادرم نگران برادرم مي شود چند جا بايد زنگ بزنيم اضطرابي كه همه را فرا مي گيرد ، تا بعد ازظهركه از محسن خبري مي شود و همه خيالشان راحت مي شود . محسن حالش خوب است پس گور باباي بقيه ، حالم بهم مي خورد از اين همه منفعت طلبي خودم وخانواده ام ، اينكه فقط بايد خودت رااز آسيب حفظ كني . پدرم فحش مي دهد و وقتي كه حتي روزنامه مي خوانم مرا منع مي كند از خواندن و مي گويد: " به خودشون رحم نمي كنن اون وقت دلشون برا من و تو مي سوزه ". همه اينها را مي دانم اما اگر من هم بروم دنبال زندگي و سر گرمي خودم ( مثل الان و امروز را كه فراموش كرده بودم ) پس چه مي شود گفت به انسانيت ، اينكه هزينه اي ندارد به يادباطبي بودن ياد جهانبگلو را كرد ن وووو. فقط بايد به زندگي خودمان برسيم ! من هم جانم را دوست دارم و مي خواهم زندگي كنم و حداقلش كم ريسك تر ولي خيلي حركت ها را مي شود در كنالها ارتباطي خودشان انجام داد مثلا همزاد از طريق حوزه هنري شهرمي خواهد به مناسبت روز زن !! همايش " زن در ادبيات و هنر " را با دعوت از يكي از دوستانش كه مطالعات زنان مي خواند بر گزار كند. يا اينكه در همايش شعر خرمشهر به منتخبين كتابهاي جهانبگلو را هديه بدهند، خوب همه اينها مطمئنم كه مي تواند خوب تر باشد و ثمر بخش تر تا اينكه هر كس بي تفاوت دنبال كار خود برود .
حنا

هیچ نظری موجود نیست: