شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۵

من يك بار گفتم و تاوانش را دادم غرورم ، مني كه ادعاي خيلي چيزها را داشتم و حداقل خودم را دختر قدرتندي مي دانستم آنجا بود كه فهميدم نه اين جوري ها هم كه فكر ميكنم ، نيستم! همه اش تكرار مي كردم كه من مي توانم يكبار توانستي و حالا هم مي تواني اما هر چه مي گذرد كم توان تر مي شوم پر حرفتر و كم عمل تر ! هر تجربه اي مخصوص خودش است و هيچ حكم كلي وجود ندارد!
در چشمانم نگاه مي كند و مي پرسد خوبي ؟
- خوبم مگر معلوم نيست !
اينبار پر انرژي تري !
آره هستم.
آدميزاد چيزه عجيبيه، خواهش ميكنم سعي كن حالت بهتر بشه از اين حرفهاي اميدوار كننده بدم مياد !
همه هستند و جاي يله خالي ست ، چند بار جايش خالي مي شود ، باز هم از آن مسافرتهاي ( به نظر بقيه ) احمقانه يك روزه ساعت 12.5 حركت كرديم و ساعت 10 شب برگشتيم .باز هم چهرهاي جديدتر و آدمهاي جديدتر !
خوب بود و خوش گذشت ، نمي دانم چرا اينبار نمي توانم بيشتر از اين بنويسم .
به خاطر آشفتگي در نوشته ها منو ببخشيد .
حنا

هیچ نظری موجود نیست: