شنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۴

عروسی

در ساعت پنج عصر
درست ساعت پنچ عصر...
ایران آزادی نیست ، همه زندانند باید تلاش کرد ، باید... شما هیچ چیزی نمی فهمید ...
تو برم کتری رو آب کن .
سنگهایی که به طرفم پرتاب می شود ، دادی که برسرم کشیده می شود و دوستانم که ناراحت می شوند، نه چیزی نمی شه !
من با چهل تا دختر بودم ، می فهمی !
و فقط شازده کوچولو خواندم !
حرف ، حرف و شازده کوچولو می خواندم " این قطار که برگشت ..."
-آقا به معین رای بدین.
-تو یه خیانتکاری که می خوای رای بدی .
- ببین انتخاب بین بد وبدتر تو هر کاری کنی تفسیر می شه ، رای 20 میلیونی ، 15% رای .....
پارچه سیاهی که رویش کشیده شده و شکلاتهایی که در هوا پرتاب می شود ، دارند کل می زنند!
عروسی...
جلوتر از همه بر روی دوش و پروانه سفیدی که دور سرش می چرخدو چیزهای سیاهی که در سرم میچرخد
برام دو تا ساندیس بخر سرد باشه !
سیما هم ساندیس می خوهد ؟ نه آنجا به اندازه کافی سرد است ، ولی بیرون هوا خیلی دم کرده است !

پدر شوکه می شود آخر چرا باید با اون باشه
اصلا مهم نیست که سیما مرده! مهم اینه که چرا با اون بوده .
بغلم کرد می دونی برای حفظ آبروی دو خانواده چیزی نگو
و نگاهی می کردم و....
مصیبت وارده را به شا و خانواده ...
از طرف خانواده...
یه لحظه گر گرفتم
آخه با چه رویی ؟
ولی بقیه چه گناهی دارن
نتونستم دو قطره اشک بریزم حتی دو قطره ...
فقط نگاه کردم ، سفید ، سفید و از همیشه بلند قدتر ، با چشمانی نیمه باز " با چشمانی از سوال و عسل "
حالا سیما مرده بیایید به فکر زنده ها باشیم.
ولی " خون سرخ ایگناسیو "
می بینی حرف زدن چقدر آسان است ، حرف ، حرف ، حرف...
به من می گن آل پاچینو .
سیما سفید شده بود .
مادرش را از روی خاک بلند کردم و تمام حس نفرتم رو به پسرش درونم ریختم ولی راستی اصلا کسی تقصیر کیست ؟ اصلا باید دنبال مقصر گشت !
-آقا چرا می خوای رای بدی؟
- اینجا ستاد مبازره با هفت تای دیگه است
یار دبستانی من با منو همراه منی
ای ایرن ، ای مرز پر گهر
ولی سیما مرده....

حنا

هیچ نظری موجود نیست: