چهارشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۴

«نصفه تیغ»
قطار می رود که گریه اش بگیرد.
مثل شاخه گل قرمزی که ... (-:بگیر!) [نمی گیرد.]همه جا را می گیرد سر و ته ِ تذکره الاولیا را [غلط می نویسد.]آن جا که «گل گونه ی مردان خون ِ ایشان اثت.» با این قرمزی خون که همه جا را گرفته شیر ِ آب را باز کن تا فراموشم کنی.
در پنجره ی خیسی که از روبروت رد شد -خیلی وقت است- مردی که دست تکان نمی دهد (-:مرده!؟؟)
حالا تو هی بی خودی آه بکش (-:آه ه ه ه ه ه ه ه...)
روزنامه را که ورق بزنی [نزن!]با یک لب خند ِ رسمی ِ ۴*۳ لطفن بلند تر بگو (-: سیب!که باورم شود به درد ِ هم نمی خوریم
(-:نزن!) تا همه جا را نگیرد. (-:بگیر!)عکس را بده ستونِ حوادث ِ روزنامهشاید گریه اش گرفت. (-:گرفت؟)

هیچ نظری موجود نیست: