پنجشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۴

معين در شهرباني
از اين خيابان به آن خيابان همه جا ايستاديم و خوانديم (اي ايران اي مرز پر گوهر )نگاه كردند و خنديدند .نپرس از من كه چه حسي دارم از اينهمه نگاههاي محقر كه مرا تحقير ميكنند نپرس كه وقتي يكي شنيد در چشم‌هايش اشك جمع شد اما رويش نشد گريه كندچرا دير كردي تمام راه را دويدم تا مطبوعاتي جواد مغازه سر نبش بسته بود مگر نمي‌بيني نفس نفس مي‌زنم اما باز هم نپرس كه وقتي يكي اين را شنيد چه قيافه‌اي شد و‌آن كه گفته بود چقدر از گفته اش پشيمان شد .
من شعر را مي نويسم بعد همه مي خوانيم تند برويم تا از شعر كپي بگيريم واي پسر همسايه مان مرا ديد ؟آنهم با ….با چه شوقي شعر را نوشت با چه حرارتي شعر را خواند وعكس گرفت چند روز بعد نپرس كه چه حالي شدم وقتي شنيدم صدايش گرفته صداي خودم اما آنقدر گرفته بود كه نتوانم حالش را بپرسم او الان درس مي خواند .اگر لازم باشد برايش هر چند تا بخواهد نامه مي‌نويسم تا بداند وقتي مي خندم و او مي‌گويد مسخره مي كني واقعا مسخره نمي‌كنم ولي چه لزومي است به اينهمه جديت وقتي تو ناچاري امروز معين باشي و فردا هاشمي بگو خنديدن ندارد.!!!!
ببخشيد صداي موسيقي بلند است صداي شما را نمي شنوم آخر فصل انتخابات است و صدا نوارها كه امان همسايه ها را بريده در ميدان امام.
لابد امروز اگر براي قانون اساسي اگر ميخواستتند راي بگيرند موسيقي انتخاباتي اين مي شد (نمره بيست كلاسو نمي‌خوام ..بهترين هوش و حواسو نمي خوام)هموطنان عزيز چند روز بعد بياييد وراي دهيد قانون اساسي جمهوري اسلامي(آري)انتخابات است به شيوه ايراني.
تو اما نپرس چرا ناراحتي .نمي‌داني در خيابان جلوي مرا گرفت كه بگويد به احمدي نژاد راي داده و سرش را بالا گرفت كه من در خودم خرد شدم وزير پاهايش ريختم يك كاغذ بهش دادم كه بخواند و خداحافظي كردم
يك لحظه اينجا باش بعد برو .ميمانم.شما پوستر نمي‌خواهيد .خانم‌ها آقايان به هاشمي راي دهيد .با مردم تندي نكن بگذار خودشان فكر كنند .
ايستاده كنار خيابان با همان نگاه ؛سلام مي‌كنم و رد مي‌شوم .تلفن زنگ مي زند برويم .
روزنامه را باز مي كنم جنازه‌ها تصوير كناري اسكت جنازه‌ها دراز مي‌كشم مي‌ترسم بالا بياورم ؛مي‌خوابم خوابيدن يك جور فرار است تو درست فكر مي كني من ترسويم و از ترس مي خوابم .بپرس چرا راي مي‌دهم تا من به تو جواب دهم از ترس است كه راي مي دهم بپرس وقتي كه هاشمي آمده دانشگاه تهران و همه اي ايران خوانده اند چه حالي شده ام بپرس وقتي كه لييست طرفداران هاشمي مي آيد و اسمهاي………..خودت مي داني اشكهايم جمع مي شوند يا نه.
چند روزقبل:
بچه‌ها!هر كدام يك طرف خيابان،يكسري داخل پياده‌روها،با لباس قرمزش مي آيد ،كنار خيابان مي ايستد با نايلوني كه پر از شكلات است و دستش را دراز مي‌كند ماشين‌ها و موتورها مي ايستند مي دود و جلو مي آيد دوباره دستش را جلو مي‌آورد فيلم را پس بده بعدها بهش مي‌خندم فقط براي اينكه او بخندد .
لباس سبز با موهاي شانه زده لباس قرمز با موهاي بسته شال صورتي با موهاي لخت مشكي و لي پرچم ايران يك سفيد كم دارد.
بگذريم تو بگو به درسهايت مي رسي دوباره اگر لازم شد برايمان از هر كجاي دنيا كه باشد اي ايران مي‌نويسي و با ما مي خواني هر جا كه باشي .
حالا مي‌نوسم
اينجا شاهرود است حال همه ما خوب است اما تو باور مكن.
همزاد فروغ

هیچ نظری موجود نیست: