یلاصلآ باورم نمیشه که ماهی تموم بشه و من وبلاگمون و چک نکرده باشم. این را که مینویسم به احترام دوست فیلسوفمون هست.
هم حرف زیاد هست برای گفتن هم نیست.
حرف زیاد چون که کلی اتفاق و ماجرا تازه برای گفتن هست. حرف زیاد نیست چون از نقاط اشتراک امروز چیزی نمیدونم.
خیلی خیلی کم احساساتی میشم. الان اما هستم. چون یاد چیزایی که بود و الان کمتر هست میفتم.
این را جایی دیدم و یاد چاملی افتادم:
"زندانی کسی است که نخواست نگهبان باشد.تفاوت زندانی با نگهبان این است که کلید زندانش دست خودش نیست و این اولین آزادی است و تنهاترین آزادی. اول نگهبان ها برای این بوجود می آیند که زندانی ها ، زندانی بمانند ، اما بعد از مدتی زندانی ها فقط برای... این زندانی می شوند که نگهبان ها، نگهبان بمانند.
----
پستانک دروازه ی فرهنگ است. اولین ابژه مصنوعی که در زندگی مصرف می کنیم. طلایه دار تمامی افیون ها. کلیدی برای زندان تمدن. وقتی بزرگتر شدیم و پستانک های خود را به دور افکندیم، ما زندانیانی بودیم که کلید قفس را دور انداختیم. ما دو راه بیشتر نداریم : یا نگهبان باشیم یا زندانی. یا خودت در زندان می مانی: نگهبان. یا به زور نگاهت می دارند : زندانی."
فکر کنم از اینجا امده:
www.guru.blogfa.کم
چقدر خوب میشد اگه همچیز خوب میشد. این فارسی ها با لطف گوگل امکان پذیره ولی باز هم کلی دردسر داره. کاش میشد برای همدیگر صدا و file صوتی بفرستیم. میشه از بیرون به دوستمون زنگ زد؟
یله
۱ نظر:
من، همانجور که از هم شکافته میشدم، حس کردم -آن هم با چه سبکباری- که لجههای خون من بیرحمانه دارد لاشخور را در خود غرق میکند.
(کافکا)
ارسال یک نظر