شنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۹

مصطفا

خواندن دست نوشته هایت از میان اینهمه خبر از اینهمه آدم....
گفتم نامش از میان اینهمه نام برای من آشناست و همین می شود که در میان اینهمه دست نوشته، باز دیدن نامش، خواندن نوشته هایش، می گوید گریه نکن خواهر من، اما برادرم خواندن این دست نوشته ها... هیچ ننوشته که بخواهد اشکی درآورد و ترحمی را برانگیزد.دوست من اما من یادم هست شنیدن خاطره هایت از روستا را.. دوست من یادم هست مسیر میدان امام تا راه آهن را... یادم هست مسیر آذربایجان تا ولیعصر را و یادم هست همه آن حرف ها و خنده ها را...گیرم من جنبه بازی مافیا را نداشته باشم. زود برمی گردی مرد می گوید همه آرزویم بازگشت اوست و می دانم که باز می گردی باز با همان خنده ها و از معروفیت خود برایمان داستان ها می گویی.
راستی دیروز امامزاده طاهر بودیم، یک شعر سهم تو بود و شایسته تو از میان اینهمه شعر...

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: