چهارشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۹

کلمه های نامربوط

همینجور که راه می رویم می گوید، تو کار خودت را کرده ای، به این تاثیر فکر کن حتی اگر از آن در بیرون نیامدی به این تاثیر خودت فکر کن و راحت باش.
من می گویم حس می کنم کاری نکرده ام اما حرف های تو کمی امیدوارم می کند که لااقل کمی، ذره ای شاید به قول تو کاری کرده باشم.
درکافه هستیم و حرف می زنیم. کمی درباره زمان، فاصله سنی افراد و بعد درباره کسل کنندگی و... من از خودش می پرسم و باز آرام است، گفت در من هیولایی ساخته شده که بیدار می شود اگر ... می خواهم که بیدارش نکنم. گفت که گمان نمی برده چنین میله ها تاثرگذار باشد اما تاثیرش را یکبار دیده و نمی خواهد باز تکرار کند و ببیند بر سرش چه آمده. گفتم چنان این تاثیر ذره ای اتفاق افتاده که دیدنش اینچنین ما را به وحشت می اندازد.
زن از مشکلات مالی اش می گوید و نتیجه اینکه اجاره خانه ما باید افزایش پیدا کند. زن از تنهایی اش می گوید و اینکه باید اجاره خانه را بیشتر کرد. مرد از حرف های زن که می گوید من قانع می شوم که باید برای تنهایی زن کاری کرد...
روز دلگیری است امروز و من به دلگیری این روز و به این کلمه های نامربوط فکر می کنم.

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: