چهارشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۹

....

مرد حرف می زند، مدام حرف می زند، آنقدر حرف می زند که کلافه ام می کند. روی برگه برای دختر می نویسم چقدر حرف می زند این مرد. آب ریزش بینی اذیتم می کند و مرد یکریز و پی در پی و بی امان همه اش حرف می زند. من خودم را جابجا می کنم، به صفحه موبایلم نگاه می کنم، سرم را زیر می اندازم، به حرف هایش گوش می کنم و گوش نمی کنم و او بی وقفه در حال حرف زدن است. بالاخره جلسه تمام می شود و به دنبال آن درازگویی های مرد.
با تلفن که حرف می زنم، مرد می گوید با شما چلاق ها و من هم در جواب همین کلمه را استفاده می کنم و بعد نگاهی به ترانه که کنارم نشسته است و پشیمانی از لفظی که به کار برده ام وقتی او روی ویلچر نشسته است... کلمه از دهان من خارج شده و چاره ای نیست باید قبول کنم که هنوز فرهنگ سازی درستی صورت نگرفته والا...
جای خالی می تواند جای خالی هر چیزی باشد فقط کافی است که چیزی در آن بگذاری می بینی خیلی ساده پر می شود این جاهای خالی اگر سخت نگیریم و به دنبال پیچیدگی هایش نرویم.
دستم را زیر سرم می گیرم و فکر می کنم به همه روزهای رفته به آینده و چه خوب است که جایی برای حسرتی باقی نمانده.
از مصطفی حرف می زنیم می گوید آن احمق، می گویم توهین می کنید، می گوید از سهمیه خودم می گویم. جواب می دهم از سهمیه خودم دفاع می کنم و می خندیم شاید که روزی برسد برای خندیدنی که با حضور دوستان باشد.

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: