پنجشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۹

پیگیری

چقدر حق با من بود و چقدر حق با بقیه؟
گفتم به تو حق می دهم، به بازجو حق می دهم به همه حق می دهم اما لااقل تو هم کمی به من حق بده.
مرد کمی دیر رسید، ما جلوی دفتر پیگیری نشسته بودیم و منتظر. کمی حالت تهوع داشتم و کمی اضطراب رسید سلام کردیم و به سرباز گفتیم اجازه بدهد داخل شویم، با خودش بلند گفت بازجویشان را هم می شناسند.
دفعه قبل که آمده بودم چشم هایم بسته بود و اینبار با چشم های باز، کمی تغییر کرده بود میزها و صندلی های بازجویی و داخل اتاق شدیم.
حرف را که شروع کرد گفت که مسئله من بوده ام، گقت چقدر ما را دوست دارد گفت که با هم دوستیم اینکه چقدر من ساده ام از ضیا گفت و ....آخر کار یک تعهد بود و اشد مجازات اگر باز برای احوالپرسی از یک دوست با خانواده اش تماس بگیرم.
تعهد را امضا کرده ام. تعهد را امضا کرده ایم.
نگران است و ناراحت و شاید من باید به همه این نگرانی ها بیشتر توجه می کردم و بکنم. شاید نمی شود اینقدر بی توجه باشم وقتی دیگری به واسطه ی من اینقدر درگیر می شود.
ساعت از چهار صبح گذشته است. چقدر عجیب شده که خوابم نمی آید.
گریه ام حتی نمی آید به حد چند ثانیه ی کوچک رسیده و بعد باز این نگاه مات... می گوید خودت را بیخود آزار می دهی هیچکس راضی نیست....
تمام کنم این نوشتن را...

همزاد

۱ نظر:

مریم گفت...

تمام می شود این روزهای سگی! کمی صبر داشته باش و آرام. جبر همیشه بوده، بعضی وقتها جبر طبیعت می شود، بعضی وقتها اقتصادی، اجتماعی و بعضی وقتها هم...
تمام نکن این نوشتن را!