یکشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۹

اشک

بالاخره توانسته بودم گریه کنم.
گفتم برای من سخت شده گریه کردن هر کاری که می کنم گریه ام نمی آید، اما بالاخره اتفاق افتاده بود، بالاخره توانسته بودم و خوب مثل هر بار که قطع نمی شد این بار همینجور بود. خوشبختانه فقط کسی نیست که ببیند.
مسیج می زند که وقت دکتر را یادآوری کند، می گوید که فراموش نکن که وقت دکتر داری و من، من فراموش نکرده ام که وقت دکتر دارم، لعنت به این اشک هایی که وقتی سرازیر می شوند دیگر رهانمی کند آدم را....
همزاد

هیچ نظری موجود نیست: