دوشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۹

خیال

وقتی کلید را
در جیب هایم پیدا نمی کنم
نگرانِ هیچ چیز نیستم

وقتی پلیس
دست بر سینه ام می گذارد
یا وقتی که پشت میله ها نشسته ام
نگرانِ هیچ چیز نیستم

مثل رودخانه ای خشک
که از سد عبور می کند
و هیچکس نمی داند
که می رود یا باز می گردد

هیچ نظری موجود نیست: