موسیقی در گوش من است و به کارهایم می رسم.
شب باز بیدار می شوم جابجامی شوم و... بیدار می شود می گوید نخوابیدی می گویم باز خوابم نمی برد. می گویدمی خواهی جایت را عوض کنی؟ باز می خوابم و باز...
می گوید گفته با آدم های فهمیده ای طرف هستم یعنی که اصلا نمی فهمند. گفته طاقت شاید نداشته باشم. گفته و گفته و بعد یکی چیزهای دیگری میگفت. من به انگشتی که سمت من گرفته شده بود نگاه می کردم. من مخاطب نبودم هر کسی می شد مخاطب باشد می خندید..
گفتم یک سئوال دارم از شما برایم مفهوم رنج را معنا کنید. رنجی که به واسطه جنسیت گمان می کنید به شما تحمیل شده. قرار شد فکر کنند و جواب دهند...شاید این هم بخشی از همان داستان شود... در خواب باز حضورش بود و من باید رنگ می پاشیدم به اینهمه خیال.
همزاد
۳ نظر:
سلام کوهیارم
تا رستگاری یک قدم فاصله داری.
کلمه بذر است و این را ابوتراب خسروی خوب نوشته در اسفار کاتبان. کلمات اطلاعرسانند و فاصله کلمات راز میآفریند. نوشتهای که هیچ داستانی برنساخته باشد و همه چیزش از جنس فاصله کلمات یاشد تا همه چیزش رازی بماند، زهی همین که دست کم تصویری داشته باشد، تا بذری شود که در خاک داستانی دیگر باز کاشته شود و در اندیشهی خوانندهای دیگر باز بروید و درختی شود که بذری دهد...
شب باز بیدار میشوی، جابهجا میشوی و ... بیدار میشود
ممنون آقای بربر از نوشتن نظرات شما.
کوهیار عزیز رستگاری از من هر روز دورتر میشود
ارسال یک نظر