چهارشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۹

رومانتیسم

تماس که می گیرد می گوید برای دل بچه ها این کار را بکنید. وقتی اسمی از خودش نمی برم با قهر و گلایه تماس می گیرد که اسم من چه شد، مسئله اسم او بود والا دل بچه ها بهانه است.
همینجور که رانندگی می کند حرف می زنیم، می گوید لازم نیست اینقدر سخت بگیری، انتظارت از خودت بیهوده است، گفتم مثل کوبیده شدن به دیوار است، دیواری که تو خود ساخته ای، گفت رها باش رها و آزاد همین است که در استخر هم خودت را سفت می گیری، رها که باشی روی آب می مانی، خودت را که سفت بگیری غرق خواهی شد. باز خودم را سفت گرفته بودم، تذکر داد و این باعث می شد همه چیز اشتباه شود. زن از زندان بیرون آمده بود و باید تیرباران می شد، هر کس نظری داشت و لوک قدیس گفت تیرباران شدن خواسته اوست و ماتیلد تیرباران شد... مرد با خودش مرور می کرد این لحظه های آخر زندگی را، می خواست چیزی برای خودش باقی مانده باشد، همه که سرود می خواندند او فکر می کرد، افسر اس اس داد زد بدوید، مرد نمی دوید، باز داد زد و این بار جسم پیروز شده بود، نمی خواست بدود و می دوید و نجات پیدا کرده بود که ماتیلد منتظرش بود. به لوک قدیس می گفت نمی خواستم بدوم اگر تو بودی چه می کردی گفت بی شک می دویدم، رها باش. با چاملی حرف می زدیم، او همه چیز را شرایط می دانست من از خودی که من بودم می گفتم، گفتم این من که هستم اگر همه اش شرایط باشد که من بی معنا می شود و در آن سلول درباره این موضوع چقدر حرف زده بودیم. در قرنطینه بود که ریشه های رمانتیسم را خواندم و فهمیدم این سئوال رمانتیک هاست. جواب اما چه بود؟ این منی که الان هست، این منی که الان دارد می نویسد از کجاست؟ از مصطفا می پرسم می گویند خوب است، هر کس نظری می دهد، چقدر روایت هست از روز رفتنش به اهواز و چقدر داستان ها که نمی دانی کدام را باید باور کنی، انگار که قرنی گذشته است از این یک ماهه...چشم هایم می سوزد، یک جور مقاومت است حتی در برابر مربی شنا، درباره همه چیز انگار یک جور مقاومت در من هست. یک جور مقاومت هست در برابر خودم. من چه بودم و کیستم... گفتم 200 سال پیش اگر به دنیا آمده بودم شاید منهم سهمی از این کتاب برمی داشتم.

همزاد

هیچ نظری موجود نیست: