دوشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۹

تهوع

خیلی زودمی خوابم و باز بیدار می شوم. نگران شده است، می پرسد خوبم یا نه و من جوابم مثبت است. باز خوابم نمی برد، می روم کنارش می نشینم. می گوید با ع صحبت کرده، با هم حرف زده اند و هر دو نگران می خندم و خنده ام نیمه میماند.
جایش را به من می دهد و من باز دراز می کشم. هر تماسی مرا می پراند و سعی می کند که دور باشد از هر تماس...
یکدفعه شروع می شود و او نمی داند چه باید بکند؟ اشک هایش سرازیر می شود و من باز سرم را فرو می کنم...کم حوصله شده است از این که نمی داند چه باید بکند، شبیه نوروز دو سال پیش است که نیمه شب از درد دندان بیدار شده بودم، درد رهایم نمی کرد هر چه می کردم باز بودم و من نمی دانستم چه کنم، بیدار شد نمی دانست چه باید بکند با این درد و اشک هایش می ریخت. من گفتم بهتر است بخوابد که نگرانی بابت اشک های او مرا از این درد خلاص نمی کند که دردی دیگر می افزاید... نیمه شب را تا داروخانه رفته بودیم و من آن شب به اندازه انگشت های دستم مسکن خورده بودم و باز خوابم نمی برد که سراغ از دوستی گرفتم که بیدار بود و باز در میانه خواب بودم. راستی آن زمان هنوز مصطفا با ما بود و یادم هست که نه نیمه های شب که ساعت یک شاید و شاید زودتر تنها یک جمله می نوشتم که دندانم درد می کند و جواب این بود که باید اهمیت داد... می بینی دندان من ذره ذره از بین رفت و تو نیستی برای نوشتن اینکه بگویی زندگیت را بکن... که بخندی به همه این دغدغه های ریز و درشت... گفت جدن دارم نگرانت می شوم یک روز را بگذار برای حرف زدن با هم که بگویی مشکل کجاست خندیدم و گفتم مشکل؟ از چه حرف می زنی؟
آزمایش خون را که می دهم دو دلم برای رفتن به استخر یا نرفتن و بالاخره می روم، اما هر مسیر گویا رنجی مضاعف می شود و تهوعی که نمی گذارد تا به آخر رفته باشم... زودتر بیرون آمدم و دیرتر رفته بودم. گفتم امروز را معاف فرمایید توان شنا کردن امروز در من نیست.

همزاد

۴ نظر:

کوهیار گفت...

سلام
سلم خواهرم میشناسی منو .
در عجبم از این همه عریانی . برای چی این همه مینوسی .برای کی مینویسی؟مظلومیت با سکوت خیلی قشنگ تره.برای حق مداری درسته که سخته و پوست ادم کنده میشه ولی واقعا شیرینه.اروم اروم باش . نذار کسی بفهمه غصه داری. اروم اروم با خودت تصفیه حساب کن نذار کسی کاستی هاتو بفهمه . غم دنیا که فقط مال تو نیست که اروم نمیگیری .سکوت سکوت که که کم کم بشه فریاد از وجودت حس کرد ها ماشاالله

کوهیار گفت...

سلام
سلم خواهرم میشناسی منو .
در عجبم از این همه عریانی . برای چی این همه مینوسی .برای کی مینویسی؟مظلومیت با سکوت خیلی قشنگ تره.برای حق مداری درسته که سخته و پوست ادم کنده میشه ولی واقعا شیرینه.اروم اروم باش . نذار کسی بفهمه غصه داری. اروم اروم با خودت تصفیه حساب کن نذار کسی کاستی هاتو بفهمه . غم دنیا که فقط مال تو نیست که اروم نمیگیری .سکوت سکوت که که کم کم بشه فریاد از وجودت حس کرد ها ماشاالله

کوهیار گفت...

سلام
سلم خواهرم میشناسی منو .
در عجبم از این همه عریانی . برای چی این همه مینوسی .برای کی مینویسی؟مظلومیت با سکوت خیلی قشنگ تره.برای حق مداری درسته که سخته و پوست ادم کنده میشه ولی واقعا شیرینه.اروم اروم باش . نذار کسی بفهمه غصه داری. اروم اروم با خودت تصفیه حساب کن نذار کسی کاستی هاتو بفهمه . غم دنیا که فقط مال تو نیست که اروم نمیگیری .سکوت سکوت که که کم کم بشه فریاد از وجودت حس کرد ها ماشاالله

همزاد گفت...

سلام قبول دارم که شاید با سکوت بهتر بشه باهاش کنار اومد اما نوشتن شاید فقط ثبت کردن همه اون لحظه ها میشه. ثبت همه این وقایع. گفتن، گفتن و از یاد نبردن و فردا باز دیدن، گفتم بالاخره بهار ناگزیر به آمدن است و شاید فردا، فصل بعدی که از راه می رسد، زمستان که تمام شود...بالاخره که ناگزیر به آمدن است.