پنجشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۴

آرشیو شماره یک وبلاگ

چهارشنبه، 31 تير، 1383
ما اينگونه ما شديم
من هم می خواهم به پیروی از مونا گذشته را یادآوری کنم. آنقدر گذشته را به یاد بیاورم تا از اسارتش رهایی یابم و به امروز و آینده ام نگاه کنم.

پس از 8 ترم حضور در دانشگاه و تجربه 2 زندگی کاملا متفاوت که اینجا جای بیان آن نیست، پا به ترم 9 گذاشتم.همیشه در هراس بودم که درس ساختمان داده ها (ساختمون) را چگونه با یک مشت فنچ بگذرانم؟ حاضر بودم سخت ترین درس ها را تحمل کنم اما با کوچولو های 81 ی در یک کلاس نشینم. به شکلی خیلی اتفاقی دو هفته مانده به عید، مونا را دیدم که او هم مانند من در انتظار بیهوده تشکیل کلاس ساختمون بود.آن موقع متوجه شدم که ما در آن ترم 11 واحد مشترک داریم. بیشتر با او آشنا شدم تا اینکه از طریق او وارد گروهی شدم که اکثر اعضای آن را دورادور می شناختم:

*فقط می دانستم دانشجوی خوش برخورد علاقه مند به تئاتر است. اینقدر صمیمی شدیم که چند شب پیش یک فوتبال حسابی با هم بازی کردیم.او مت است.

*با توجه با مطالعات روشمندش از دوری اش از گروه خودمان متعجب بودم و هیچوقت نفهمیدم چرا در ترم های پایاینی دانشگاهش به مسیر مورد علاقه اش گام گذاشت.او هاپوکومار خودمان است.

*می دانستم همیشه از دور فعالیت های سیاسی دانشگاه را پیگیری می کند. اضهار نظر هایش در اولین جلسه نشریه سابقمان را به یاد دارم.او چاملی است.

*اینقدر اعضای این گروه با هم بودند که همیشه فامیلی هایشان را قاطی می کردم. فقط مینا را با فامیلی اش می شناختم که در دوران دوری از وطن پیغامهای حیاتی آن دوران را با موبایل به جلیل و امین می رساند.بعدا فهمیدم بر خلاف تصورم مبنی بر عصبانی شدن او از تماسهای زیادی من از تهران به گوشی او و صحبت با بچه ها، از اینکه کمکی می کند خوشحال هم بوده است. مینا، تنسی تاکسیدو و میهن بدون استثنا با هم دیده می شدند. من و پریسا هم که شیفتی مهمون بودیم و همدیگر را ندیدیم. این گروه را می شناسید.

*پس از آشنایی اولیه فهمیدم چند سال است که مرا می شناسد اما او را نمی شناختم.پس از بار دوم دیدارمان با رویکرد او به زندگی بیشتر آشنا شدم و حدود 3 ساعت در خانه شان گفت و گو کردیم. باید با مجید زودتر از اینها آشنا می شدم.

*با بقیه هم که ننوشته ام در اردوها آشنا شدم.

برای خالی نبودن عریضه پیشنهاد می کنم که آهنگ شماره 5 آلبوم جدید گوگوش را گوش کنید.متن بسیار زیبایی دارد."من دیگه منتظر هیچ کسی نیستم که بیاد، دل من از آسمون معجزه اصلا نمی خواد"

پاینده ایران
یله

_____________________________________________________________________________
چهارشنبه، 31 تير، 1383
يه چرای جدی....!!!!؟؟؟؟
اولش بگم که من مجبور شدم چند تا از نوشته ها رو پاک کنم تا بتونيم مطلب جديد بنويسيم، ببخشيد و در ضمن آرشيوشون کردم اگه خواستيد واستون ميفرستم.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
چند روز پيش يه جايی خوندم که دو خواهر دوقلوی ۲۰ ساله از يک خانواده با سطح اقتصادی و ظاهرا اجتماعی نسبتا خوب شب کنکور وقتی پدر و مادشون در خونه نبودند با خوردن يک ليوان زهر خودکشی کردند و در نامه ای علت کارشون رو ترس از قبول نشدن پزشکی برای بار سوم با وجود سعی خودشون و اصرار و تشويق ديگران دونستند...
خيلی تاسف باره که آدم به خاطر افتخار داشتن دختری که خانم دکتره سه سال از زندگی و حتی کل زندگی بچه ای رو که براش خيلی عزيزه تباه کنه...
ولی خب آخه چرا بايد اينطوری باشه؟
چرا نبايد لااقل ما که سد لعنتی کنکور رو رد کرديم و الآن ديگه تقريبا خوب ميدونيم اونورش چه خبره بچه ها و خانواده هاشونو آگاه کنيم؟
اگه خواهر يا برادر کوچکتر خودمون طی يکی دو سال آينده کنکور داشته باشه چيا بهش ميگيم و ازش ميخوايم؟
وجدانا
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تا يه اسم واسه من پيدا نکنيد همتونو با اسم اصلی صدا ميکنم
مونا
______________________________________________________________________
سه شنبه، 30 تير، 1383
دلتنگی
تلويزيون روشنه(خواهر روشن است) داره نقطه چين رو نشون ميده قسمت آخر... من از كل اين مجموعه بيشتر از چند قسمت رو نديدم ولي در بيشتر لحظات قسمت آخر داشتم به خودمون فكر ميكردم.........وقتي كوروش داشت توي خونه خالي قدم ميزد و به دوستاش فكر ميكرد من داشتم خودمو مجسم ميكردم كه مهر كه بشه وقتي برگردم راه ميرم توي شهر و دانشگاه و خوابگاه و توي هرگوشه چند تا چهره و صداي آشنا ...
وقتي بالاي تختم ميخوابم ياد عاطفه ميافتم كه شبا تا... با هم حرف ميزديم، وقتي حوصله ندارم و ميخوام زود بخوابم ياد ميهن كه اينقدر با سماجتي كه فقط مخصوص خودش بود بالاي سرت مينشست كه كلا خوابيدن از يادت بره... وقتي دنبال يه پايه واسه ورق ميگردم ياد مرضيه كه حتي شباي امتحان هم با نصف سرفصل نخونده پايه بود... سر شلم ياد علي كه حاضر بود به خاطر آبروي پسرها ببازه و تو مرغزار كه هي بدشانسي ميآورد اجازه گرفت داد بكشه ، موقعي كه دارم خيابون مزار رو ميرم بالا ياد مسير خونه زهره كه بعضي وقتها 7ـ8 بار در روز ميرفتيم و ميومديم. اگه از جلوي ترنج و برگ سبز بگذرم ياد شباي آخر و وقتي برم آبشار ياد شبي كه قرار بود جگر بخوريم ولي ما نون و پنير خورديم شما مرغ(ولي نصف شب). وقتي ميرم طبقه سوم علوم ياد روزهاي بد و سخت آخر ترم... دم در معدن و سايت و انتهاي سالن كارگاهها هم كه... مرجع، سالن مطالعه، ساختمون كلاسها، فني، سلف، پارك و پاركينگ جلوي علوم....
وقتي كه ددي و بقيه زدن زير آواز كه: دشمن دانا..... ياد خوندن هاي خودمون افتادم، توي خوابگاه، از خوابگاه تا دانشگاه و برعكس، شب كنسرت توي سرويس دانشگاه، توي ميني بوس اردوها و توي مسير كوهپيمايي و دشتپيمايي..... هركدوم از شعرها من رو ياد يكي از بچه ها ميندازه....:گشته خزاني كه تو برگشت از مجن خونديم و رابينسون... ، اي ايران كه هممون رو ياد علي ميندازه ، يار دبستاني: محسن، آتش نشاني: سعيد كه الان مكه است ، بوشو بوشو: روح الله که خيلی دوسش داشت ، زده شعله در چمن: ميهن ، دختر شيرازي: زهره ، حتی با يه شب مهتاب هم ياد آتی و خودم ميافتم و تاك هم كه.....تمرين جيغ كشيدن و داد زدن و سوت زدن و خلاصه...وقتي اونا كنار اون جوي آب و به قول خودشون رودخونه نشسته بودن ياد آب بازيهاي فراوون خودمون تو دانشگاه و خرقان و حتي پارك ساعي تهران افتام، ياد زهره كه سعي ميكرد ليوانشو در جهت حركت آب پر كنه تا علي رو خيس كنه و نميدونم چرا نميشد و ياد عاطفه که نتونست از فاصله نيم متري علي رو خيس كنه و آب رو 2متر اونورتر ريخت و ياد اين آقا محسن عصباني و ...
ياد آبشار مجن افتادم كه هنوز با هم غريبي ميكرديم، تاش، آروم ديهي، مرغزار، فرحزاد، چشمه پري خاني، ابري كه آخرش هم نرفتيم و اولنگ...
تكيه كلامهامون رو وقتي توي خونه استفاده ميكنم بايد كلي توضيح برای هرکدومش بدم چون كسي نميفهمه. وقتي ميگم كتابه ميشه خواهر كتاب همه يه جوري نگاهم ميكنن و يا وقتی به ياد چراي هميشگي عاطفه و روح الله ميگم چراااااا؟....اونروز كه اين چرا شكل گرفت: توي سايت، من و آتي و زهره، روح الله و احسان.....امتحان كامپيوتر زهره و مجيد،... قرار بود من برم جاي زهره امتحان بدم ولي استادجوادي براي اينكه نرم 2تا از سوالاي امتحانو به زهره گفت.

من الآن شمالم، يه جايي نزديك مرضيه و احتمالا ميهن، ديشب آخراي شب بيرون بودم، همينطور كه آروم آروم سمت مرداب ميرفتم توجهم به صداي قورباغه ها جلب شد و اون جوك مسخره ولي خنده دار؛ چقدر ما اونروز به شما خنديديم...نشسته بودم روي چمنهاي خيس و ذاشتم باهاشون بازي ميكردم يهو ديدم دارم ميكنمشون، فهميدم كه اپيدمي و اين حرفاست خلاصه اينكه بجز دانشگاه و خرقان و مرغزار و پارك ساعي الآن يه جاي ديگه هم هست كه چمناش كچل شده.هروقت از توي اتاق صداي ماشين ميشنوم ياد ابر سوتي مرضيه مي افتم كه ميگفت: خونه نبايد جلوي پنجره باشه.
جلسه هاي هفتگي پنجره، همونجايي كه ما يه جورايي از اونجا ما شديم.
صحبتهاي تلفني شبانمون با واحد برادران كه گوشي تلفن دوطرف خط دست به دست مي چرخيد(آخه ماشاءالله قبيله اي زندگي ميكرديم).خاله روح الله و عمه رابينسون كه همش براشون قاقا لي لي ميخريد ولي قاقا لي لي پسر خاله رو دختر خاله و پسر عمه يواشكي...محمد رضا كه 2-3 روز مهمونمون بود و كلي باهاش رفيق شديم.
ولي خودمونيم... آخرش ما باهم يه كله پزي و جيگركي نرفتيمااينجا كه هستم وقتي كنار ساحل قدم ميزنم فكر ميكنم كه اگه هممون با هم اينجا بوديم چي ميشد... حتما نسرين سعي ميكرد بساط آتيش و چايي رو علم كنه و واسه ناهار کوكتل پنير كبابي پيشنهاد ميداد، فاطمه آروم و ساكت بود و يه دفعه يه چيزي ميگفت كه همه تا دو روز ميخنديديم، مينا و مجيد كورس لهجه ميذاشتن و .... واي يكي دو تا نيست كه، اگه بخوام بگم بايد حالاحالاها بگم.
همش روزهاي خوبي بود، حتي اگه ناراحتي و تلخي هايي هم داشت به شيريني دوستيامون ميارزيد و قشنگ و به ياد موندني ميشد.من خيلي دوست دارم كه اين جمع رو باز هم با هم ببينم، هرچند كه نتونستم تو آخرين جمعهاشون باهاشون باشم ولي جدا تنها برگشتن خيلي سخته، خيلي..........
شنبه 27 تير ساعت 11:40 شب
مونا
______________________________________________________________________
دوشنبه، 29 تير، 1383
اسلام ا مروز صبح با با م در حال ديدن (مصايب مسيح) بود وچنان تحت تا ثير قرار گرفته بود كه منو متعجب كرد .واقعا به نظر شما چرا با ا ينهمه فيلمها ي ريز و درشتي كه در سراسر جها ن ساخته ميشه فيلم ها يي با زمينه مذ هبي بيشترين بينند ه را داره ؟مصائب مسيح اونهمه سرو صدا به پا مي كنه و فيلمي مثل ما رمولك درا يران تبد يل به يك فيلم پر فروش ميشه .ا لبته شا يد من اشتبا ه ميكنم و وجود فا كتور هاي ديگري در ا ين فيلم ها با عث موقيت ا نها شد ه .مثلا براي مصا يب مسيح جنبه احسا سي قوي و يا خشونت زيا د ا ن و... كه به نو عي ا ون رو ا ز بقيه فيلم ها
متفا وت ميكنه ويا در مورد ما رمولك ا ينكه نقد مذ هبي اون خواه نا خوا ه تبد يل به نقد سياسي ميشه و با عث جذا بيت ا ون ميشه به هر حا ل ا گه دوست دا شتيد نظرتون رو را جع به ا ين مو ضوع بنويسيد .در ضمن من يك پيشنها د هم دارم ا گه موا فق باشيد ما براي هر هفته و يا ده روز يك سوال مطر ح كنيم ويا يك مو ضوع دا شته با شيم تا همه درمورد ا ون مطا لعه كنند ونظر بد ن . اينجوري مطالب نظم بيشتري پيدا ميكنه و هدفدارتر ميشهاين روزها خيلي عجيبه ركود حاكم بر فضاي سياسي و كل جامعه گويي به وجود انسان رسوخ مي كنه از صبح كه بيدار مي شم كسل و بي حوصله ام وتاشب نيز به همين منوال سپري مي شه من به (ها پو كومار ) غبطه ميخورم كه با هر انچه كه در دست داره مي تونه خودشو از روزمرگي برهونه ولي من هميشه چيز ديگري كه خودم هم نميدونم چيست ميخواهم ودر دست نداشتن اون مرا به ورطه انفعال ميكشونه واين چيزيه كه من در بچه هاي نسل خودم اونو به وفور ديدم . وفكر مي كنم اين دقيقا اون چيزيه كه ساختار قدرت ميخوادببخشيد كه انقدر پراكنده گويي مي كنم و مثل (قوتمند) همه اشفتگي ذهنمو به نوشته منتقل مي كنم خب بگذريم ديروز من وفاطي رفته بوديم بيرون چشمتون روز بد نبينه يه گله "برادر " و"خواهر " افتاده بودند به جون بچه هاي مردم ودر راستاي طرح حجاب ""اقا"" با لحن بي ادبانه اي امر به معروف و نهي از منكر ميكردند والبته مارو هم مورد تفقد قرار داده وبي نصيب نذاشتن اخه ما خيلي قرتي بوديمخب حالا بريم سر وقت برو بچ چطوري مت عزيز اخخخخخخخخخخخي ناراحت نباش راستي چررررررررررررا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟بايد ناراحت باشي ديگه فردا يا پس فردا...... اصلا بي خيالواما خبر رسيد كه تنسي عزيزم بالاخره بعد از (سالها دور از خانه ) وبعد چندين ماه برنامه فشرده تفريحي نفس گير به خانه بازگشت ولي گويي داستان خانه بدوشي رابينسون تمامي ندارد ورابينسون ماجراجوي ما به خاطر طبيعت تنوع طلبش در هيج جا ساكن نمي شود (يه وقت فكر نكنين اونو از خونه بيرون كردن )
عوضش بچه مايه دارمون الان داره توي زيبا كنار عشق وحال و از اين جورصو بتا(بقول مجيد)
راستي مهندس خوش ميگذره تو شهر تنهايي ا گه وقت كردي يه سر به وبلاگ هم بزن بي پدر مونده
(چا ملی)

________________________________________________________________________
دوشنبه، 29 تير، 1383
پرسشی دیرینه ذهنم را اشغال کرده بود:

پسندیده است که انسان ابتدا عاشق شود و سپس به کندوکاو دلایل عاشق شدنش بپردازد یا اینکه ابتدا با کندوکاو حداکثری و فراهم آوردن ادله کافی، عشق ورزی آگاهانه را آغاز کند؟
این پرسش رویه دیگری نیز دارد: در مواجهه با امر عاشقانه، عشق مقدم است یا عقل؟
اگرچه بارها و بارها داستان عاشق شدن فردی نسبت به فردی دیگر را شنیده ایم اما کمتر دیده ایم یا شنیده ایم که فردی بگوید عاقل فرد دیگری شده است و استنتاجات عقلانی و رویکرد خردورزانه او باعث به وجود آمدن نوعی علاقه مندی نسبت به طرف مقابلش شده است.
یک محقق داستانهای عاشقانه_جلال ستاری_ درباره جنس عشق ورزی شرقی و غربی چنین می گوید: " در قصه های غربی، معمولا عشق و دلدادگی پس از زناشویی پدید می آید و عشق در چارچوب روابط زناشویی است اما در شرق، عشق و عاشقی تا زمان ازدواج است و پس از آن ادامه پیدا نمی کند."

بارها به دستان به هم گره خورده دختران و پسران جوان در خیابان نگریسته ایم.ایرادی نیست. پرسش اینجاست که چرا دستهای زوج های میانسال یا مسن کشور ما در دستان یکدیگر نیست؟

پاينده ايران
به قولی يله

_______________________________________________________________________
يكشنبه، 28 تير، 1383
به نام یگانهءهستی
هاپوکومار به سمت شهر هسته ها ونیسته ها(خواهرشون)حرکت کرد.من هم بخاطر این که وبلاگ آپدیت باشه وجای هاپوکومار رو خالی نگذارم چند سطری اندر احوالات شهر هسته هاونیسته ها وهمچنین گروه ترنج نوشتم(*میدونم متنم ادبی نیست وپر از ایراد ست.به هر حال ببخشید)
هاکوپومار به شهری رفت که خود به نوعی آن را(البته در سالهای گذشته) شهر تنها.یی نامیده بود.اما شاید بهتر است دیگر نامش را عوض کنیم چون این شهر با تمامی سختیهاومشکلاتی که برای ما داشت(از قبیل:دوری خانواده.غریبی.رفتار نچندان مناسب مردم.اساتید.مسئولین وکارکنان دانشگاه.افتادن واحد.مشروطی و...)در چند ماه اخیر به بهترین جایی تبدیل شد که شاید بهترین لحظات زندگیمان را درآن سپری کردیم.محلی که تک تک لحظاتش زیبا.به یادماندنی وتحسین برانگیزبود.زیبا بود چون گروهی تشکیل داده بودیم که با توجه به این همه اختلاف نظرهاوعقاید مختلفی که بین آدمها وجود داره.یکدست ویکدل هستند .به یادماندنی بود ازاین نظر که درباهم بودنمان بهترین صحنه ها واتفاقات را بوجود آوردیم وتحسین برانگیز بود به این دلیل که به قول هاپوکومار هر کاری که اراده کردیم تا پایان به بهترین نحو انجام دادیم.
این رو هرگز فراموش نکنیدکه ما از عهده هر کاری که خواستیم سرافراز بر آمدیم.
پس میتوانیم دوباره گروه راهمچنان منسجم وهمانندقبل.در هر جایی که بخواهیم دور هم جمع کنیم.
برای همین اگرچه در هنگام خداحافظی از خیلی بچه ها ناراحتی عجیبی مرا فراگرفته بود اما با مرور گذشته به این باور رسیدم که همگیمان در آینده ای نه چندان دور دوباره در کنارهم خواهیم بودچه بسااینبار گروه را وسیع تر از قبل شاهد باشیم چون خیلی ها بسبب همین یکدلی به ما خواند پیوست.
واین مقدمه ای برای آینده ای زیبا خواهد بود.
اما...اگر...........بخواهیم
دوست همیشگی شما
مت
در حاشیه:
*جدیدترین خبر ها حاکی از این است که:
1- در سفر هاپوکومار به شهر هسته ها ونیسته ها رفیق شفیق و دوست عزیزمان آحضرت آقای سوتیمن طی هیئتی به استقبال ایشان آمده وطی مراسمی خاص ایشان را به هتل۵ ستارهءخود راهنمایی کردند.
2-«فنچ آزادی»در ساعت۹ صبح به وقت محلی به سمت کشور حاجیان پرواز کرد.
3-عکسهای دوربین دیجیتالی گروهبان گارسیا(برادر روح الله ه)که مربوط به درکه بود سالم به کامپیوتر رسید لذا میتوان نام عنصر نفوذی و خائنی که در اردوهای قبلی در جهت پاک کردن عکسها گام برداشته بود را در بین اسامی افراد اردوهای قبل جستجو کرد.
* واما جدیدترین سوتی ها:
1-از این به بعد بجای واژه غریب ونامانوس«لشکرکشی»کلمهءاصیل ومناسب«جنگل کشی»را به کار برید(هاپوکومار)
2-ازاین به بعد اگر درپخش ورق دربازی حکم اشتباه کردید وبه نفر آخر سه برگ رسید نگوئید یه برگ کم اومده بفرمائید:سه تا اضافه اومده(فنچ آزادی)
*توجه توجه:
-لطفا"افرادی که هنوز اسم مستعاری برای خود انتخاب نکرده اند هر چه سریعتر اسم مورد نظر خود را اعلام کنند.در غیر این صورت مجبوریم اسامی اصلی افراد را بکار بریم
*جایزه جایزه :
از این به بعد هرچند وقت یکبار با یک مسابقه از طرف گروه ادبی در خدمتتان هستیم .شایان ذکر است که به افرادی که جوابهای صحیح تر بدهند جوایز نفیسی اهداءخواهد شد.
مسابقهءاین هفته:
نام خواهرهای موارد زیر چیست؟
۱-آب
۲_پنیر
(جوابهای خود را در بخش نظرها(بخش زیر)بنویسید )
باسپاس
گروه ادبی( مت )

________________________________________________________________________
جمعه، 26 تير، 1383
تفکرات کوهی

(گزارش یک روز درکه)



پرده اول(خانه)

دیشب دیر خوابیدم،وقتی صبح صدای زنگ ساعت در گوشم پیچید، نمی توانستم بدن کرختم را تکان بدهم،انگار جادوگر خواب نمی خواست بدن خسته ام را از افسون خود رها کند .اما صدای زنگ تلفن خبر آور فسونگر دیگری بود که بر عفریت خواب هم غلبه کرد.ازپشت تلفن صدای «مت» درآمیخته می شد با غرش سیری ناپذیر آسمان.شاید صدای رعد می خواست به من بگوید که نیازی نیست به سخنان آن سوی گوشی گوش کنم ،من خود گویای همه چیز هستم! «آری شما را شکست دادم وبرنامه هایتان را خراب کردم ،با بارانی که از آسمان میبارد ،باید خواب کوه رفتن را ببینید»سرم را در بالش فرو می کنم وبر این بخت لعنت می فرستم ،گویا شیاطین موفق شده اند کینه را در من ایجاد کنند.
ناگهان بر میخیزم،واز کنار پنجره بیرون را می بینم،عجب سخت کوفته می شوند بر آسفالت کوچه ، این قطرات زیبا ونحیف باران. طفلکی ها متلاشی میشوند وقتی به سطح سفت آسفالت میرسند.
گویا دو تن از بچه ها، نا امید ومایوس ،قصد دارند همین امروز به خانه شان بروند،نمی توانم تحمل کنم ،به مت زنگ میزنم ومی گویم ،به همه بگوید،ساعت ده تجریش.،هنوز نمی دانم چه می کنم،اما چه اهمیت دارد ،گاهی باید بر تشویش ها غالب شد وخود را به دست بازی سپرد ،اینگونه شاید تازه بتوانی بر نفرین شیاطین پیروز شوی ...

پرده دوم(اتوبوس)

ساعت نه قصد کوه را کردن وباآن شال وکوپال در میان مردمان شهری بودن کمی مضحک وعجیب می نماید.دراتوبوس نفیر روحانی« کاراوانسری»اثر کیتارو تو را از میان آن همه آدم اتوبوس برمی کشد و با خود به دور دستهای کوه میبرد،گویی این مقدمه لازم است تا بتوانی آن همه عظمت کوه را هضم کنی،22 ایستگاه تا تجریش. خواهرم می گوید برای خودش سفری است به او نگاه میکنم ودر دل میاندیشم زندگی همه اش سفر است. خواب هنوز اذیتم میکند.

پرده سوم (راه)

دوستان همه هستند،«مت» وبرادرش(انتخاب اسم به عهده ی خودش)،«تنسی تاکسیدو» و«چاملی» ،دویار قدیمی(آخی،طفلکی ها امروز از هم جدا شدند) ،«یله» باز هم یله وتنها،«فنچ آزادی» که قرار است بشود« حاج فنچ آزادی»،«رابینسون» همیشه ناراضی که این روزهابدجور معلق میان زمین وآسمان است (شاید خودش نداند اما من به وضع او غبطه می خورم)،من وخواهرم(«نانی» در قلعه هزار اردک).
به درکه میرویم، راه شلوغ است و پر است ازعاشق ومعشوقهایی که رها از بگیر وببند گزمه ها در لابلای صخره ها پچ پچ می کنندوآدمهایی که گریزان از ملال وگرمای تابستان به کوه آمده اند.در جستجوی جایی برای نشستن زیر پلی را می یابیم که به علت سختی مسیر ونادیده بودن،خلوت مانده است.

پرده چهارم(درکه)

بچه ها والیبال بازی می کنند،یله شعر می خواند ،گاهی به فنچ آزادی می خندیم،با مت به دنبال توپ، خیس خالی می شویم،برادر بی اسمش از ما عکس می گیرد.نهار را همان جا میخوریم:کتلت،تن ماهی،ژامبون مرغ ،کوکو سیب زمینی وپنیر.
ساعت حدود سه پایین می رویم،یله که کلا امروز چندان روی فرم نبودو رابینسون زودتر ما را ترک کردند.درمیدان تجریش خیلی ساده تر از آنچه فکرش را میکردم از هم جدا شدیم.در راه باز گشت آنقدر خسته بودم که فرصت نمی کردم به چیزی فکر کنم،نانی می گوید :«خیلی بد است که دیگر هم دیگر را نمی بینیم»،سعی می کنم که متقاعدش کنم که دلیل این وبلاگ لعنتی هم تداوم همین دوستی هاست.این را شاید برای توجیه خودم می گویم ،به نانی میگویم:«لعنت به این جامعه مردسالار که در آن دختر ها همیشه باید با خاطرات شیرینشان بسازندو....»

پرده آخر(تنها در خانه یا ناقوس جدایی)

پرده آخر را بهتر دیدم شعری انگلسی بیاورم،از آلبوم«Division Bell»اثر گروه «پینک فلوید»،اول خواستم ترجمه اش کنم اما بعد دیدم که از توانم خارج است،گویا رابینسون کتابش را خریده است،از او خواهش می کنم ترجمه را در اختیارتان بگذارد،اسم شعر «آرزوهای بزرگ» است :



High Hopes" :


Beyond the horizon of the place we lived when we were young
In a world of magnets and miracles
Our thoughts strayed constantly and without boundary
The ringing of the division bell had begun

Along the Long Road and on down the Causeway
Do they still meet there by the Cut

There was a ragged band that followed in our footsteps
Running before times took our dreams away
Leaving the myriad small creatures trying to tie us to the ground
To a life consumed by slow decay

The grass was greener
The light was brighter
When friends surrounded
The nights of wonder

Looking beyond the embers of bridges glowing behind us
To a glimpse of how green it was on the other side
Steps taken forwards but sleepwalking back again
Dragged by the force of some sleeping tide

At a higher altitude with flag unfurled
We reached the dizzy heights of that dreamed of world

Encumbered forever by desire and ambition
There's a hunger still unsatisfied
Our weary eyes still stray to the horizon
Though down this road we've been so many times

The grass was greener
The light was brighter
The taste was sweeter
The nights of wonder
With friends surrounded
The dawn mist glowing
The water flowing
The endless river

... Forever and ever


تتمه:یکبار دیگر نشان دادیم می توانیم بر شیاطین بدی پیروز شویم و همه آنها در برابر اراده ما وخواست قدرت ما چه قدر کوچکند،به یاد آورید که در «اولنگ» چطور میان آن باران ومه آبگوشت به آن خوشمزه ای درست کردیم.راستی جای همه بچه های «قطار زرشک» خیلی خالی بود.(برای پرهیز اززیاده گویی اسم نبردم.بچه ها آمدید تهران زنگ بزنید،همه جوره پایه برنامه هستم.

***********************************************
فضولی موقوف:

مت یک رفیق دارد اسمش «نرخیجی» است(از بانک استاندارد سوتی ها)
فنچ آزادی شرطه های عربستان را«شرتی»میبیند(سوتی های لو رفته دانشگاه آزاد را همه جا می فروختند)
در پایان چاکر کوانتوم 83 هم هستیم،داداش این هاپوکومار بدبخت سواد«یاهو مسنجر» درست وحسابی نداردواگر می خواهی از برنامه های آتی(هیچ ربطی به اون« عاطی» ندارد)خبر دار شوی فعلا از همین کانال (وبلاگ)استفاده کن ما مخلصتِم در بست!!!!(=بچه نظام آباد)
راستی بچه ها به مدت دو هفته از شر ما خلاصید چون می خوام بر م شهر هسته نیسته ها برای کار آموزی،زت زیاد...


وقت بخیر(هاپوکومار) ***********************************************
______________________________________________________________________
چهارشنبه، 24 تير، 1383
دل نوشته
بیگانه

امروز با دوستان به پارک رفته بودیم،هوا خیلی خوب بود ودرختان سرسبز بودند.همه میخندیدیم وهمان شوخی های رایج قدیمی .اما من احساس میکردم به یک نحوی همه معذبند، هر چه سعی میکردم بقیه را بخندانم وچیزی بگویم که شاد بشوند نمی دانم چرا هیچ صدایی از درونم در نمی آمد،عمق نگاهها غمگین می نمود،گویی همه از سرنوشت محتوم می گریختند،از چیزی که من هراس دارم نامش را برزبان بیاورم،گویی چراغهای یک فهم مشترک خاموش شده بود، گویی ...
نمی دانم شاید من اینگونه بودم، اما یک جورایی احساس می کردم همه شاد نبودند،نمی دانم،شاید خسته بودند،یک بار یکی شان گفت که احساس میکنم تر وتمیز شده اید ،او خودش هنوز به خانه اش نرفته است وفرصت نکرده« تر وتمیز» بشود،بدون آنکه بخواهم به سخن او بار ارزشی بدهم،ویا طعنه ای در کلامم خانه کرده باشد باید بگویم حقیقت سخن را شاید آن دوست بر زبا ن آورده است:فاصله،دوری،غربت،حل شدن در عمق فضا،وبعد گرفتن از آنچه آن را فضای صمیمانه و کوچک قطار زر شک می ناممش.
نه ،دوستان اشتباه نکنید ،نمی خواهم بگویم که دوری ما به خاطر فاصله مکانی است،گرچه این فاصله خواه نا خواه در ما تا ثیر خود را خواهد گذاشت،اما حرف اصلی بر سر تبعید ماست به سرزمینهایی که در انتخاب آنها هیچ نقشی نداشته ایم،دوری ما به دلیل گستره هایی است که فراسوی ما قرار گرفته اند.گرفتگی اصلی شاید برای خاطره بهشتی است که ما را از آن تبعید کرده اند: بهشت جوانی وسادگی وصمیمیت.
در دنیایی که ما به آن تبعید شده ایم دروغ حرف اصلی را میزند،لغت دوستی بازیچه ای بیشتر نیست،ومحاسبات وبرنامه ریزی ها حرف اول را میزند،ظواهر نقش مهمی را بازی میکند و جایی برای دوستی های دوساعت پشت تلفن نمی ماند:«چه قدر تمیز شده ای »«مثل رییس جمهمورا خیلی متشخص نشسته بودی»این جمله ها در حکم فهم فاصله هایی است که تا کنون نبوده وتو احساس می کنی روز به روز بیشتر میشود،ثانیه به ثانیه از آن بهشت رانده شده دور تر می شویم . برنامه ریزی ها مهم می شوند ،واینکه برای پسرکی واکسی وقت بگذاری کمی مضحک میشود. چون تو دیگر بیگانه شده ای ،چهره ای شده ای گم شده در میان هزاران چهره غمگین ونا پیدا که هر روز در دالان های متروبه این سو وآنسو فرار می کنند،گویی بی خانمان شده اند وبه دنبال مامنی می گردند تا در آن قرار گیرند ودر نهایت خسته ازاینهمه بی کسی و بی عشقی جلوی تلویزیون و«اردل» آنقدر خنده های عصبی ودردناک سر می دهند تا در رختخواب هایشان می میرند،وصبحگاهان کوفته از مرگی شبانه وبا چشمانی پف کرده حتی دوست ندارند به چهره منفورشان در آینه بنگرند،شاید به قول فرهاد می ترسند تا نکند رازشان بر خودشان بر ملا شود و تهی بودن لحظات ودل مردگی ساعت ها آنها را به یاد امید های بلند جوانی بیاندازد،رها کنم.
گویا باز بر خلاف موعد به دام دراز نویسی افتاده ام ،راستی آن کلمه که در میانه سخن از گفتنش هراس داشتم، می دانید چه بود:تنهایی...



************************************************************

فوضولی موقوف

راستی بچه ها ببخشید که مطالبی را که جایش شاید در یک دفتر خاطرات باشد، اینجا نوشتم وبازهم عذر می خواهم که اینقدر بیکارم وزیاد وخسته کننده می نویسم.
شاید چون می ترسم از اینکه دردام روز مرگی فرو بمانم،شما نمیدانید با این وبلاگ چه کمک بزرگی به من کرده اید.
ضمنا در مورد اسمم (هاپوکومار )باید توضیح بدهم که هاپوکومار شخصیت سگی بود،در سریال خانه مادر بزرگه که دور افتادگی وهجران از سرزمین مادری وغم غربتش همیشه برایم غمناک مینمود، خصوصا که هاپوکومار همچون بیگانه ای بود که به سختی دیگران زبانش را می فهمیدند.بیچاره هاپوکومار مثل سگ ولگرد هدایت صاحبش را گم کرده بودواگر نبود دست پر مهر« مادر بزرگه» حتما مثل ولگرد پرسه زن هدایت در تصادف با ماشینی ،خود خواسته ،در این شبهای دراز وملال انگیز تابستان خودش را خلاص می کرد. تابعد (هاپو کومار)

______________________________________________________________________
چهارشنبه، 24 تير، 1383
شاکی !
بعضی‌ها فکر ميکنن هر چی گنده‌تر بنويسن بهتره
بابا کامپيوتر ما کوچکتر از مال شماست .
يادداشتتون ميره تا سر کوچه .
راستی سلام !!!
(امير حسين )
______________________________________________________________________
دوشنبه، 22 تير، 1383
فضولی موقوف


این اطلاعیه را دیشب وقتی مامانم سبزی پاک میکرد لای ترب ها دیدم ودلم وگفتم بخونید ،شاید به دردتون بخوره
توجه توجه

اطلاعیه شهرداری تهران وحومه در خصوص خطر سارس برای شهر وندان فهیم تهرانی ( مخصوصا مهندسها )

ملت غیور پرور بیکار توجه فرمایید:
مخبران ما از وزارت کشاورزی و بهزیستی اعلام کرده اند ،گروهی از انسان های اولیه که حتی سوات خواندن ونوشتن را هم ندارند ودر تشخیص دست راست ازچپشان دچار مشکل می شوند ، طی یک توطیه جنایتکارانه از سوی آمریکای گوساله ،از مراکز درمانی شهرستانهای حومه فرار کرده اند ودر اقصی نقاط شهر تهران عینهو پشه پراکنده شده اند ،لذا نظر به خطرناک بودن این جانورهای موذی وجهت سلامت احوال خود و خانواده های گلتان(مثل بابام)از همه شما عزیزان تقاضا داریم ،به مراتب زیرتوجه لازم فرمایید:
۱. محل اصلی ورود این موجود خطر ناک دهات های حومه« شهرستان آبادهای »حومه بوده ،فلذا توصیه میشود در فصل گرما که امکان انتقال نارساییهای مغزی دو چندان میشود،از مسافرت به حومه جات پرهیز کنید.
۲. این موجودات عموما به شکل دسته جمعی دیده شده اند .پس در صورت مشاهده چنین مواردی سریعا به پلیس 110 یا نزدیک ترین مرکز «باز پروری معتادین خود درمان » تماس حاصل فرمایید.
۳. اوضاعروحی روانی این افراد مساعدنمی باشد ،ودر صورت بروز هرگونه بر خورد عصبی مراتب را به 125 (بابای اون فنچ آزادی)اطلاع دهید..
۴. در رانندگی وعمل به قوانین عبور ومرور دقت لازم را به عمل آورید،ودر همه حال شکر گذار« آقا سید علی یه دست» باشید.
۵. این موجودات عجیب وخارق العاده اصولا خالی بند هسته ،وممکن است خود را دانشجو وازاین قبیل چیزهای مزخرف جا بزنند ،ضمن توصیه به گول نخوردن شما، پیشنهاد میشود به عنوان حرکت تدافعی به آنها بخندید وزیاد حرفهایشان را جدی نگیرید،خصوصا که در این وانفسای تابستان همه به دنبال دلیلی برای خندیدن می گردیم.
۶. دیده شده است در برخی موارد برخی عناصر خود فروش داخلی دست به همکاری بااین جماعت نسوان گردن شکسته زده وجهت گند زدن به اهداف امام وانقلاب با برخی ازدوستان خطرناک این مزدوران اجنبی طرح دوستی ریخته اند(مثل همین خواهر زاده حسینه ) لذا پیشنهاد میشود،با بایکوت کردن این موجودات خود فروش باعث شادی قلب ملت انقلابی ایران اسلامی وخانواده های جانبازان بشوید.
۷. ضمنا یکی از عناصر ملعون این گروهک معروف به « رابینسون» که سالهاست به آلوده کردن فضای شهر عزیزمان مشغول است اخیرا بیان کرده است، قصد دارد در یک اقدام« تروریستی-انتحاری» توالتهای عمومی پار کها ومساجد را منهدم کرده وخودش نیز در چاه زنخدان فاضلاب غرق شود (زهی سعادت) ما ضمن محکوم کردن این اقدام غیر انسای وفاشیستی که منجر به مسایل خیلی بی تربیتی ای میشود ،ایشان را از این شوخی شهرستانی(خفن ا ...کی) منع کرده وبه دامن اسلام دعوت میکنیم.
۸. ضمنا بنا به گزارش رسیده از خبرگزاری شبکه الجزیره، دو تن از رهبران اصلی این گروهک ورشکسته اقتصادی ،با نامهای «تنسی تاکسیدو» (همسر ملا محمد عمر رییس طالبان )و«چاملی» (خواهر قذافی معاون طالبان ) میباشند که با تلاشهای بی دریغ سربازان گمنام عکس آن ها به همراه دیگر افراد ذیلا آورده شده است.
۹. اينSMS را به سه نفر دیگر از دوستانتان بفرستيد ،وهر کس این کار را هزار باربکند ،خدا اون دنیا بهش یه زن یا شوهر خوشگل میدهد.
۱۰ .در پایان از همه شما مردم نماز گذار وهمیشه در صحنه علاف ممنونیم.

عکس برخی نامبردگان :
يکی نيست بگه بچه جان می ری اون تو چررررررااااااااا!!!!!!


به تريب از راست:چاملي-تنسی تاکسيدو-رابينسون-دوست خواهر زاده حسينه


ستاد بر گزاری مراسم سالگرد ارتحال به همراه دفتر نمایندگی مقام گوسفند در روستاها وابسته به آب و فاضلاب حومه
شماره هی تماس ما:0003000-33330333-www.wc.com@yohho.http
********************************************************
با تشکر :«هاپوکومار»


___________________________________________________________________
دوشنبه، 22 تير، 1383
این نوشته را دست در دماغ بزرگترا کردن مینامم:


از شانس بد شما پریروز نشد که بریم وحالا مجبورید امروزهم من را تحمل کنید برای امروز چند خط درباره محاکمه آقاجری مینویسم:
همانطور که در روزنامه ها خوانده اید،ديروز جلسه آخر محاکمه استاد دانشگاه و از اعضای فعال سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود. شرح داد گاه را میتوانید در www. sharghnewspaper.com بخوانید اما نکات زیر در رابطه با این محاکمه ذهن مرا مشغول کرده که خواندنش خالی از لطف نیست:

۱.پیش از هر چیز شکل دادگاه ونوع اتهام آدم را یاد داد گاههای انگیزاسیون(تفتیش عقاید ) قرون وسطی میاندازد،که در آن فردی را به خاطر عقایدش متهم می کردند،نکته مهم در دادگاه تفتیش عقاید آن بود که قاضی سعی می کرد عقاید او را تفسیر کرده واین تفسیر را با تفسیر خودش(=تفسیر رسمی)مخالف جلوه دهد و دراین میان متهم هر چه می گفت محکوم تر میشد.نمونه های از این دادگاهها را باید در فیلم ژان دارک دیده باشید،نمونه های معروف دیگر «جور دانو»ویادادگاه« سر توماس مور»در فیلم «مردی برای تمام فصول» ساخته فرد زینه مان است ،نمونه وطنی هم منصور حلاج است ،نکات مشترک در همه این داد گاهها عبارتند از:
الف:بیداد گری
ب:تشریفاتی بودن
ج:قاضی خدایی
د:مطلق اندیشی
ه:وصل کردن موارد به مرجعی مقدس تا بدان وسیله مشروعیت حکم وحاکم تامین شود.

۲.در قضیه آقا جری پیش از هر چیز حماقت (این گونه برخورد ها از سوی نهاد های بنیاد گرا که قواعد بازی سیاسی را درنمیابند رایج است)
گروههای بنیاد گرا را شاهدیم که بی توجه به نگاههای بین المللی بر اصول منسوخشان پای فشاری می کنند،موارد مشابه عبارتند از :
الف:قضیه زهرا کاظمی
ب:حمله به سفارتهای خارجی توسط گروههای فشار واقشار فرومایه ولومپن-فقیرها
ج:امضا نکردن کنوانسیونهای بین المللی مثل کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان
د:امضا نکردن معاهده منع شکنجه
این حرکات بدون توجه به سنگین شدن پرونده ایران درسازمان ملل انجام میشود،که درنتیجه به افزایش فشارهای اتحادیه اروپاوآمریکا در رابطه بانقض حقوق بشر در ایران منجر می شود.

۳.بیش ازدو دهه از مرگ دکتر شریعتی می گذردوتا همین یک دوسال پیش فضای فکری به گونه ای پیش میرفت که احساس میشد شریعتیوآثارش به تاریخ اندیشه سیاسی پیوسته انداما اینک چه شده که می بینیم یکی از شاگردان سرد وگرم چشیده او که با همه مخالفتها در بدنه نظام باقیمانده است اینگونه به خاطر باز خوانی یکی از آموزه های او(پروتستانتیزم دینی)به عقوبت دچار شده است،شاگردی که بر خلاف بسیاری ازدیگر شاگردان شریعتی نقد را از درون ساختار آغاز کرده است و بر بنیانهای تیوریک انگشت تاکید نهاده است.پاسخ را شاید در واقعیت های زیر بتوان یافت
الف:آقاجری در بدنه روشنفکری وابسته به طیفی است که از آنهاتحت عنوان روشنفکر دینی نام میبرند وقطعا به عقوبت دیگر همفکرانش دچار خواهد شد نمونه های دیگر عبارتند از اکبر گنجی،عباس عبدی،دکتر سروش،عماد الدین باقی،محسن کدیور،اشکوری و...(که همه به عقوبت های تندی دچار شدند)اما اینکه برخورد بنیاد گرایان با این طیف همیشه تندتر بوده است پاسخ ریشه در ساختار فکر بنیاد گرایی دارد،نمونه دیگر چنین برخورد رادیکالی را در سالهای اول انقلاب با سازمان مجاهدین خلق(بخشی دیگر از شاگردان شریعتی)شاهد بودیم،جلوتر در رابطه با خصایص بنیاد گرایی توضیحاتی ارایه میشود.
ب:تغییر در بافت جناح راست وروی کار آمدن طیف موسوم به بنیادگرایان افراطی(توازی بنیادگرایی شیعی با همه خواصش با بنیادگرایی بین المللی نکته مهمی است که خود باید در یک بحث مفصل مورد توجه قرار گیرد)در ساختار حکومتی تاثیر به سزایی در پی گیری پرونده آقاجری دارد،شکل ومحتوای جرم و به صدا در آمدن بنیاد گرای تیوریکی چون مصباح را نمی توان نادیده انگاشت،از سوی دیگر شاهدیم مدعی اصلی در این قضیه نه راست گرایان سنتی که راست گرایان گوشه نشین وبنیاد گرا بوده اند،بنیاد گرایانی که تحصیل کرده در نهادهای سکولارمدرن به مبارزه با سکولاریزم میپردازند(لاریجانی ها،حداد عادل ،احمدی نژاد،پورازغدیبا عنوان خر رنگ کن نیروی سوم و...)گویی در گام اول این بنیاد گرایان میخواهند با حذف خوانش های دیگر از دین (همچون آقاجری)جبهه خود را یکپارچه کنند.دقت کنید که در آخرین اتهامهای این طیف که توسط عده ای لومپن-بسیجی مطرح شده بود، آقاجری را منافق خوانده بودند.
ج:سازمان مجاهدان انقلاب اسلامی یکی دیگر از مشکلات خاص آقاجری است. این سازمان باهمه تشکیلاتش از ابتدای نظام در حکم ناسازه ای دربدنه جمهوری اسلامی مطرح بوده است وهیچگاه به موقعیت تثبیت شده ای دست نیا فته است،علت هم به شکل جمهوری اسلامی باز می گردد که سیستمی یک جانبه وتک حزبی را می طلبدوبه علت ایدیولوژیک بودن نمی تواند به تکثر گرایی(پلورالیزم)تن در دهد،پس بهتر میبند در شرایط کنونی که یاس ونا امیدی و بی خیالی عمومی دست به گریبان مردم شده است ،به پالایش درونی واخراج بدنه نا همگون اصلاح طلب بزند،و با تبدیل آنهاابتدا به اپوزیسیون(مخالف) واحتمالا بعد ها به معاند آرزوی بیست وپنج ساله اش را متحقق سازد.

۴.اینکه در این سال ها همواره به روشنفکران دینی حمله شده است وروشنفکران عرفی(سکولار) فراموش شده اند(جز در یک مورد رفتاراحمقانه بر سر مسیله قتل های زنجیره ای) خود میتواند محل پرسش باشد ،پاسخ را شاید بتوان در موارد زیر یافت:
الف:نقد روشنفکران دینی چون ازمرجع مشروعیت راست گرایان(=دین) می آغازد،وامکان فهم های دیگر را مطرح میسازد،آنها رابا چالش های ایدیولوژیک مواجه میسازد .از این روبرخورد کردن با این گروه روشنفکری در مقام اول قرار میگیرد.
ب:آشنایی مردم به ادبیات ایدیولوژیک روشنفکران دینی به همراه ساده گویی وهمه فهم بودن ایشان در برابر ادبیات دشوار وآکادمیک روشنفکران عرفی واصطلاحات نا مانوس ایشان باعث میشود ،قدرت به سمتی حمله کند که از اقبال عمومی بیشتری برخورداراست.

گرچه این تحلیل را نباید همین گونه ساده رها کرد،چرا که اولا: در سالهای اخیر روشنفکری دینی به ضعفهای تیوریک خود آشنا شده است وبه سمت عرفی مسلکان نشانه رفته است،ثانیا: گرایش عامه به« سخن دشوار»ام دقیق، زیاد شده ودر حوزه عمومی اقبال به اندیشه های پست مدرن ومباحث تیوریک فلسفه سیاسی مشهود است،ثالثا: اقبال عرفی مسلکان به سمت گرایش های سیاسی تر ومذهبی تر مشهود است،نمونه در این میان فراوان است،حضورنیمه آزادانه افرادی چون داریوش شایگان،بابک احمدی،رامین جهانبگلو،خشایار دیهیمی و...در دانشگاه ها نشان از جهت گیری نوین در گستره همگانی(حوزه عمومی)دارد،امری که یقینا از دید بنیادگرایان نوظهور غافل نمانده است ،وتاکید آنها بر پوپولیسم(عوام گرایی)نشان آشکار از ترس این بنیاد گرایان ازفقدان مشروعیت عمومی دارد.

۵.سناریوی نوشته شده آقا جری پرده مضحک ،پوپولیستی وآشنای دیگری هم خواهد داشت که دلم نیامد به آن اشاره نکنم،وآن دست پر رحمت نهاد فرا قانونی در ایران است،درست در انتهای مطلب که همه سر در گم در حل ماجرا مانده اند ،ناگهان دست پررحمت وکریمی از بالا ظهور می کند ومدبرانه وبخشنده بر جریده سیاه آقاجری قلم عفو می کشد،واینگونه ضمن محکوم جلوه دادن مضاعف آقاجری بدبخت بار دیگراقتدار ورحمت وخوبی خود را به همگان ثابت می کند.نمونه این سناریوها از آغاز جمهوری اسلامی تا کنون زیاد بوده است،نمونه هایی از این طرفند کثیف عبارتنداز:عفودانشجویان کوی دانشگاه،عفو توابین چپی ومنافق،دلجویی از خانواده های فروهرها،عفوعبدالله نوری و....

۶.در پایان به تناقضی اشاره می شود،که همه شاگردان ایدیولوژیک شریعتی از آن رنج میبرند واین تناقض به سادگی در مفهومی چون دموکراسی دینی مشهود است.خطری که همیشه ایشان را مواجه میسازد عدول از رواداری وایدیولوژیک دیدن همه چیز وبازگشت به شرایط استبداد است،مگر اینکه ایشان بتوانند با قراعت سکولار کنار آمده والگوهایی چون پاکستان وافغانستان(به لحاظ ایدیولوژیک)را مد نظر داشته باشند. دراین قراعت دین باید به حوزه خصوصی بسنده کرده وسیاست را به سیاست مداران بسپارد.این نگرش بر خلاف نظر مطلق اندیشان حتی میتواند به باروری ساحت معنوی وآزاده اندیشی راز ورزانه درامر قدسی کمک کندوآنراازچنگ قدرت ایدیولوژیست های متشرع درآورده ورابطه حقیقی بنده ومعبود را آشکار سازد.

*متن سخنرانی آقاجری را اگر میخواهید در نظرات بنویسید یک جوری به دستتان میرسانیم.

************************************************************** فضولی موقوف:
در پایان از اینکه اینهمه سرتان را درد آوردم معذرت می جخواهم،اصلا تقصیر شماست که پسورد را در اختیار آدم بی جنبه ای چون من گذاشتتید،از این به بعد سعی می کنم بیشتر طنز بنویسم یا در باره سینما واز این چیز ها باشه،ضمنا تو رو خدا شما هم اینطوری گنده گنده مطلب بنویسید،یواش یواش میترسم،همش من و یله مطلب بنویسیم. کاريکاتور زير هم در ارتباط با باران های اخير ذاشته باشيد:



(با احترام:هاپوکومار)
***********************************************************
______________________________________________________________________
شنبه، 20 تير، 1383
چگونه آموختم احمق باشم وبه مهندسی معدن عشق بورزم

یک داستان عبرت انگیز
{فرض کنید شما یک دانش آموز نمونه هستید وخیلی سرتان میشود(مثل من)حالا به شما میگویند انتخابی بین رشته های زیر داری:
الف:رشته ریاضی (امیدوارم ضمن خواندن اسم این رشته دچار سر درد نشده با شید)
ب:رشته فیزیک(ببخشید که مجبورم هر حرف زشتی را بر زبان جاری کنم)
ج:رشته مکانیک از شاخه سیالات(اخیرا دوستی میگفت سیالاتی هامیگویند" نون توفاضلابه")
د:رشته سرپا گرفتن سوسکهای بالدار در توالتهای قدیمی از نظر ایمنی صنعتی(ضمن کشیدن طعم دانشگاه آزاد)
ه:رشته مهندسی معدن در شاخه استخراج (بانون اضافه)

خب لازم نیست التماس کنید فهمیدم بله همه تان عاشق رشته معدن شده اید.}
داستان بالا را همه خواندیم ومطمینا در سهای اخلاقی فراوانی گرفتیم راستی چرا معدن اینقدر در دل همه جذابیت ایجاد میکند.چررررررررراااااااااااااااا(قابل توجه دوستان اهل مزرعه وچرا؟)

پس نوشت:در جلسه ای که روز پنجشنبه در کتابخانه بعثت وتوسط دفتر مطالعات تحکیم برگزار شد
بابک احمدی ۵مشخصه دموکراسی های وکالتی را به شرح زیر چنین گفت:
اولا اصل رواداری به معنای آنکه در جامعه دموکرات همه حق آزادی بیان دارندوحکومت حق دفاع از هیچ عقیده خاصی را ندارد(درست مثل جمهوری اسلامی )

ثانیا اصل تقسیم قوا به منظور جلوگیری از تمرکز قدرت واین که نهاد ها ضمن کنترل یکدیگر مانع از تبدیل حکومت به دیکتاتوری شوند(راستش مثالی باز بهتر از ایران به ذهنم قد نداد)

ثالثااصل قرارداد اجتماعی یعنی آنکه قانون از دل شرایط اجتماعی وتاریخی استنباط شده وضمن رعایت آن توسط همه هیچ تقدسی نداردوممکن است با تحولات اجتماعی تغییر کند

رابعا تضمین حق اقلیت (مثل ایران که در آن مخالفان به راحتی کنار دیگران میزیندومخالفان حقوق برابری بابقیه دارند)
خامسا عدالت اجتماعی بدان معنا که ضمن رعایت برابری در استفاده از سرمایه ومحصولات تولید در توزیع حقوق انصاف رعایت شود.

هدیه:برای امروز دو شعر از لنگستون هیوز وبا ترجمه شاملو انتخاب کردم انتخاب اول از برادرم بوشوگ بود ودلیلش هم شکل وبلاگ ما بود که در عین طنز بودن مطالب سعی در بازتاب مشکلات دارد وشعر دوم انتخاب شخص خودم هاپوکومار بوده است ومرتتبط با مطالب بالا.امیدوارم از ترجمه زبیا ودل انگیز شاملو لذت ببرید:



آوازهای غمناک


پل راآهن
یه آواز غمناکه تو هوا.
پل راآهن
یه آواز غمناکه تو هوا.
هر وخ یه قطار از روش رد میشه
دلم میگه سر بذارم به یه جایی.


رفتم به ایسگا
دل تو دلم نبود.
رفتم به ایسگا
دل تو دلم نبود.
دمبال یه واگن باری می گشتم
که غلم بده ببرتم یه جایی تو جنوب.


آی خدا جونم
آوازهای غمناک داشتن
چیز وحشتناکیه
آوازهای غمناک داشتن
چیز وحشتناکیه
واسه نریختن اشکامه که این جور
نیشمو وا میکنم و می خندم.


دموکراسی

باترس یا با ریش گروگذاشتن
دموکراسی دس نمیاد
نه امروز نه امسال
نه هیچ وخت خدا



من مث هربابای دیگه
حق دارم
که وایسم
رو دوتاپاهامو
صاحاب یه تیکه زمین باشم.
دیگه ذله شدم از شنیدن این حرف
که:«-هر چیزی باید جریانشوطی کنه
فردام روز خداس»
من نمی دونم بعد از مرگ
آزادی به چه درد می خوره،
من نمی تونم شیکم امروزمو
با نون فردا پر کنم.


آزادی
بذر پر برکتیه
که احتیاج
کاشته تش.
خب من اینجا زنده گی میکنم نه
منم محتاج آزادیم
عینهو مث شما.





فضولی موقوف:
میبنم که تو شاهریود کپک زده ایدههههههههههههههههههه
جای خوشبختی است که با افتخارات عرض کنیم : بله،فیزیک هم افتادیم تا سنگر را خالی نکرده باشیم واین ترم هم واحد افتاده داشته باشیم،پس چی که چی،فکر کردی همه مث خودت خر خونن،بابا حاجیت مهندسه،اونم معدن.
آوریل بدبخت یواش یواش تو شاهریودداره میگنده قابل توجه دوستان بخش شاهریود
از این بچه فنچ ازادی هم اگه خبری شد به مام بگید ضمنا عکس بچه را بالا گذاشته ام. خدافظ

______________________________________________________________________
شنبه، 20 تير، 1383
سلام
اين شعر را يکی از دوستانم گفته که خواندنش خالی از لطف نيست:
دیرگاهیستما وارثین سرزمین آتشکده های خاموشاز خوف غروببال خفاشان را پناه می گیریم بی آنکه بدانیمبا زنجیر طلسمشانسوی ناکجا آبادمان می کشنددعایمان را قربانی راهشان می کنیمبی آنکه بدانیمفریاد پسرانمان رااز درون رگهای دود زده شهر می مکندجگرهامان را قاتق نانشان می کنیمبی آنکه بدانیمضجه های لرزان دخترانمان رابر بستر شهوت پای می کوبندو ما تاریخ زدگان خاک پرستهمچنانعمریست که بر نقش زالوزده مان گلابمی افشانیمعمریست که بقایای بقعه های اسطوره هامان را می شماریموعمریست که از بیم غروب می میریمبی آنکه بدانیمدر تنگنای سیاه شبهر آینهستاره مان با ماست.
یله
______________________________________________________________________
جمعه، 19 تير، 1383
سلام
من دوباره اومدم
*خبرها حاکی از اين است که در حاليکه تمامی گروه ترنج برای حضور در تهران وگذاشتن قرارهای گروهی تلاش ميکنن،يکسری از مهندسين تحت اکیپی جهت انجام يکسری از پروژها عازم شهر هستهاونيستها(خواهرشون)شدند.البته خودشان که (محض اينکه کم نيارن )می گن:«خيلی حال ميده ،شبها ميريم پياده روی وصبحها هم کارای مهندسی ميکنيم ،اکیپمون خيلی باحاله ،محسن جم...هم هست،....»
البته اين از نظر ما يه سوتی بزرگه چون هيچ آدم عاقلی وسط تابستون نميره شاه..
به هر حال صلاح مملکت خودرا........
ما هم برای اين عزيزان آرزوی موفقيت داريم و اميدواريم بهشون خوش بگذره
**راستی عاطفه چرااااااااااااا اااااااااااا؟؟؟؟؟؟
***برای کسانی که آماده امتحان مجدد هستن و کسانی که عازم تهران ميباشن آرزوی
موفقيت و سلامتی داريم (زود بيائيد ديگه حوصلم سر رفت )
با سپاس
مت(روح الله=برادر زاده حسين ه )
______________________________________________________________________

پنجشنبه، 18 تير، 1383
زنده باد ۱۸ تيرماه يادمان جنبش دانشجويی



مادر می بافد
پسر جنگ می کند
مادر این را کاملا طبیعی می داند
و پدر چه می کند؟
او به کسب و کارش مشغول است
زنش می بافد
پسرش جنگ می کند
و او کار
پدر این را کاملا طبیعی می داند
وپسر و پسر
چه در می یابد
او مطلقا چیزی نمی داند
مادرش می بافد پدرش به کسب و کار مشغول است و خودش جنگ می کند
وقتی جنگ را تمام کند
او با پدرش به کسب و کار مشغول خواهد شد
جنگ ادامه می یابد مادر به بافتن ادامه می دهد
پدر به کار کردن ادامه می دهد
پسر کشته شده و دیگر ادامه نمی دهد
پدر و مادر به گورستان می روند
آنها این را کاملا طبیعی می دانند
زندگی ادامه می ابد با بافتن با جنگ با کسب و کار
کسب وکار جنگ بافتن جنگ
کسب وکار کسب وکار و کار
زندگی با گورستان.
( ژاک پره‌ ور)


اشانتيون:برای همتون دارم به من می خنديد که فيزيک افتادم خر خونها
ضمنا بريد با اولين عکس حال کنيد
______________________________________________________________________
پنجشنبه، 18 تير، 1383
سلام
ميبينم كه بازار سوتی كساد شده و..
چقدر بده ادم مهندس با شه اونوقت فيزيكشو بيوفته
مرسی كه هم حال استادو گرفتی هم نمرتو
يله ميدونستم اسمی كه تو انتخاب كنی عاقبت بخير نميشه دانشجوی رحيمی هستی ديگه
روحی از خانم ...چه خبر ؟راستی چرااااااااااااااااااااااااااااااا
چطوری فسيل!!!!!برای اخرين بازمانده
رفرنس سوتييهای وبلاگ مطمئنا عاطفه نيستم
______________________________________________________________________
يكشنبه، 14 تير، 1383
بچه ها سلام
چون مدتی بخاطر امتحانات نبودم خيلی از سوتی ها يادم رفته ولی بعضی از بچه ها طوری سوتی ميدن که برای هميشه در اذهان ميمونه
مثلا بعضی ها اعصابشون خيس ميشه(شايد سرشون نشتی داره )
بعضی ها هم طعم چيزی رو ميکشن(برای اطلاعات بيشتر به دفتر پريسا مراجعه کنين )
در پايان برای راحتی همه من اسم وبلاگ جديد رو به یله ميگم (روحی۲ )
خواهر زاده فاطمه ه (روح الله)
______________________________________________________________________
شنبه، 13 تير، 1383
سلام دوستان
متاسفانه ما مجاز به انتخاب نام يله نمی باشيم.حتما در اين رابطه و نام جديد نظر بدهيد.
پاينده ايران
یله
______________________________________________________________________
جمعه، 12 تير، 1383
سلام
لطفا همه با اين وبلاگ در ارتباط باشيد تا راحتتر از وبلاگ جديد مطلع بشويم.
پاينده ايران
یله

هیچ نظری موجود نیست: