دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۴

توان خندیدن به وسعت دل ،توان گریستن از سویدای جان...

صدای سوت می آید باید بروم پدر است که صدا می زند تو هم بخند همه وقتی می شنوند می خندند سوت شاید نشانه اقتدار پدر است بر دختر . این روزها که نمی تواند داد بزند سوت می زند همه می خندند تو هم بخند، به چه؟به چین های کنار چشم هایت ، به کودکی از دست رفته ات یا صدای سوتی که تو را از جا می پراند .
بیا ذره ذره بزرگترش کنیم بیا ازتو به محله، شهر و کشور برسیم و بعد جهانی شویم نگاه کن یک نفر دارد از گرسنگی می میرد 12 روز است که غذا نخورده هر چقدر سوت می زنند غذایش را نمی خورد،دیگر حوصله ندارد سرش را بلند کند چه برسد که از جا بپرد شاید همین روزها بمیرد اما چون صلاح نیست هیچ کس نه چیزی می نویسد نه چیزی می گوید. اگر کسی حرف بزند باید برود پیش همان کسی که لباس خونیش را هنوز توی دستهایش دارد و معلوم نیست تا چند سال دیگر باید همینطو ر نگهش دارد تا یکی سوت بزند وبگوید دستها پایین .
می آیی بزرگتر فکر کنیم ، تو بگو کجا برویم من می گویم از ، ازبکستان شروع کنیم همان جا که سوت زدند و چون کسی از جا نپرید 500زن وکودک را کشتند بقیه را هم که فرار کردند حالا دارند بر می گردانند تا بکشندو حالا بحث سر این است که ماشینها از کجا آمده اند ، از انگلیس که از همه شدیدتر این کشتارها را محکوم کرد ، پس بخند ماشین می فروشیم با ماشین های ما آدم می کشند و ما می دانیم و بعد اعتراض می کنیم بیا با هم بخندیم به 120000هزار نفری که در سودان در اردوگاه زندگی می کنند ،به 2میلیون آواره سودانی ، به ترس های اندونزیایی ها می بینی موضوع برای خندیدن زیاد است می توانی آنقدر بخندی که از چشمهایت اشک بیرون بیاید و بعد فکر کن به اتفاقاتی که پیش می آید ، به زلزله ای که اگر در تهران بیاید بزرگترین فاجعه را پیش می آورد ، به انتخابات و قصه دوباره حکم حکومتی به لیست کاندیداها و حقوق 50هزار تومانی ، حذف مصاحبه کولایی برای زن بودن و ببین با این همه موضوع برای خندیدن جای غم درزندگی چقدر تنگ می شود گوش کن صدای سوت می آید انگار پدر است می رود و میبینم دختر دوباره از جا می پرد .
همزاد فروغ

هیچ نظری موجود نیست: