جمعه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۴

آرشیو شماره سه وبلاگ

سه شنبه، 31 شهريور، 1383
سلام
مت كوچولو امروز يك سال بزرگ شد؛ تولدت مبارك
كورماز


دوشنبه، 30 شهريور، 1383
ای قوم به حج رفته کجایید کجایی
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه ودیوار به دیوار
در بادیه سر گشته شما در چه هوایید
گر صورت بی صورت معشوق ببینید
هم خواجه وهم خانه وهم کعبه شمایید
ده با ر از آن راه بدان خانه برفتی
یک با ر از این خانه بر این بام برآیی
آن خانه لطیف است نشانهاش بگفتی
از خواجه آن خانه نشانی بنمایی
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدی
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایی
با این همه رنج شما گنج شما گنج شما با
افسوس که بر گنج شما پرده شمایی
غزلیات شمس ،غزل641
حنا
_____________________________________________________________________________________
يكشنبه، 29 شهريور، 1383
سلام
يک جمله جالب در کتاب قلندر وقلعه از دکتر يحيی يثربی ديدم گفتم بر شما هم بنويسم
ديوانه باش تا ديگران غم تو را بخورند
حنا


1383شهريور 28،شنبه

ییصد سال تنها
سلام

نمی دونم اهل خواندن رمان هستید یا نه.من عادت دارم هر وقت رمان می خوانم تیکه هایی ازش رو که به نظرم جالب میاد می نویسم .با خودم گفتم بد نیست شما هم اونها رو بخوانید ، شاید خوشتون اومد.
از کتاب «صد سال تنهایی» انتخاب شده.

گذشته به غیراز دروغ چیز دیگری نیست و خاطره بازگشت ندارد .هر بهار که می گذرد ،دیگر بازنمی گردد وحتی تندترین و دیوانه ترین عشق ها هم واقعیتی سست هستند.

گابریل گارسیا مارکز

نانی
______________________________________________________________________
جمعه، 27 شهريور، 1383
سلام
حسین درخشان، پدر وبلاگ نویسی ایرانی پیشنهاد جالبی داده است که خواندنی است.

یله


پنجشنبه، 26 شهريور، 1383
ماندلشتام
سلام
شعر زير يکی از دلخراش ترين اشعار ماندلشتام ازبزرگترين شاعران مدرن است که در ۱۹۸۱به دنيا آمد ودر ۱۹۳۸ در يکی از اردوگاههای کار استالين کشته شد.بعد از انتشار اين شعر که ماندلشتام در هنگام بازگشتش به پترزبورگ به همراه همسرش ناژدا سروده بود،نوکران دست به سينه بلشويسم و استبداد استالينی او را از شهر زادگاهش بيرون راندند.در نهايت نيز ماندلشتام در يکی از اردوگاههای کار زير فشارهای روحی درگذشت.
در آستانه جشن خانه سينما ،ماندلشتام مرا به ياد هنرمندانی چون بيضايی ،شاملو و اخوان انداخت که سالها از جانب مزدوران رژيم مورد تحديد و تهديد و تمسخر بوده اند.طعنه زنان کثيفی چون رضا رهگذر،ميرشکاک و حتی آوينی...همانها که با قبضه کردن قدرت وادعای حقيقت در اختيار خويش ديگران را مسخره می کردند و در خفا زنجيره وار به پای چوبه های دار می بردند.در شعر زير می توانيد به جای پترزبورگ تهران را بگذاريد،تهران سالهای قبل از انقلاب،تهران کافه نادری و...البته دلتنگی نهفته در شعر بيشتر ياد آور زندانيان سياسی و مهاجرانيست که سالها از کشور دور بوده اند:
لنين گراد
به شهر خود بازگشته ام .اينها اشکهای قديمی خودم اند،
رگهای کوچک خودم؛غده های متورم کودکی ام.

پس توبازگشته ای .اينک بازشو.فروخور
روغن ماهی فانوسهای آبکناران لنين گراد را.

چشمهايت را بگشا.آياروز زمستانی را می شناسی
آن زرده ای که باقير شوم در آميخته است؟

پترزبورگ!هنوز سر مردن ندارم
نمره ونشانی ام هنوز در دفاتر توست.

پترزبورگ!نشانی آشنايانم هنوز با من است:
می توانم صدای مردگان را بازجويم.

برپلکانی سياه می زيم،و زنگ در،
همه آن رگها و رشته های کنده ،درشقيقه ام جيغ می کشد.

ومن تا صبح به انتظار ميهمانان عزيزم بيدار می نشينم ،
و در را با زنجيرهايش به صدا در می آورم.
لنين گراد،دسامبر۱۹۳۰
(منبع:تجربه مدرنيته-مارشال برمن-ترجمه مراد فرهاد پور-صفحه۳۴۲-نشرطرح نو)
در پايان اشاره به چند خبر روز بد نيست:
۱-قتلهای جوان پاکدشتی اين روزها خبر داغيست که بيشتر صفحه حوادث را پر می کند،بدون اينکه کسی از ماهيت حقيقی چنين چرايم جنسيتی سوال کند.
۲-سالمرگ جلال آل احمد است،استفاده از نام اين روشنفکر ايرانی در تلويزیون بسيار مشکوک است،والبته اين ربطی هم به اشتباههای تقريبا بزرگ جلال در اواخر عمرش دارد.اين درسی است به روشنفکران ايرانی که زير علم هيچکس سينه نزند و بی آگاهی به هيچ کس تهمت و طعنه نياندازد.کارهايی که جلال در هردو خبره بود؛يادش گرامی باد.
با اميد:هاپوکومار


دوشنبه، 23 شهريور، 1383
آزادی
شتابناک و اندوهناک
گام در مسیری نهاده ای
که ش نمی دانی چیست!!!

تکفیرم می کنند.
بر قله ای ایستاده است بلند بالاتر از دستان مغز خشکان!
گویند تا اندازه ای بالا رفته است که سایه اش خط استوایی جدید ترسیم کرده است!
از نجاران شهر می نالند که چرا چهار پایه هایی به بلندیش نمی سازند و از کفاشان گله مندند که چرا پاشنه کفش هایشان را بلند تر نمی کنند!!

شکوه شان گوش آسمان را کر کرده است.

از خطوط درهم و برهم دست یکدیگر آگاهی نداشتند.


"آنجا که حقیقت آزاد نیست، آزادی حقیقت ندارد."

یله



دوشنبه، 23 شهريور، 1383
بازگشت نانی
سلام بچه ها

مدتها بود که می خواستم یه چیزی بنویسم، تا منو از یاد نبرید. ولی من بر خلاف هاپو وهاپوهه(این جااستثنا می شه برادرهاپو) نه بلدم مطلب بنویسم ونه تایپ بلدم همین الان نمی دونید چه مشقتی دارم می کشم این هاپو هم فکر کرده اگه یه چیزی به من یاد بده خودش بدبخت میشه مثلا تا مدتها به من CD رایت کردن رو یاد نمیداد که مبادا من CDرایت کنم وخدایی نکردهCD هاشون(منظورم هاپو وهاپوهه ست) تموم بشه! یااین که (حالا روم هم نمیشه بگمکه من تا همین هفته ی پیش بلد نبودم برم اینترنت یا حتی به ID خودم سر بزنم(که البته هاپوهه منت گذاشت و برام درست کرد.) ولی دیگه صلاح ندونست بقیه اش رو بهم یاد بده، چون اونطوری ممکن بودمن« ندید بدید» هروز بخوام برم اینترنت وبخوام چت بی ناموسی بکنم!! یه مدت بود یکی از رفیقام سه پیچ شده بود ،که تو چرا نمیای چت؟ من هم می گفتم حوصله ی این کارا رو ندارم (خوب شما بودیدخدایی چی می گفتید؟؟ میگفتید بلد نیستم؟!)
خلاصه که این خیانتکارا جلوی پیشرفت منو گرفتن وگرنه من الان یکی از وبلاگنویسهای معروف بودم ویه وبلاگ داشتم تو مایه های خورشيد خانوم و کاپوچینو و...
راستی بچه ها،من فکر میکردم ،هاپو بی معرفته . ولی نگو که هاپو هم تنه اش خورده به تنه ی شما که اینطوری شده، خلاصه که خیلی بیمعرفتید،بیمعرفتا...!! لابد میپرسید چرا ؟؟
چراش رو از خودتون بپرسید . که بعد ازاینکه ما یه بارباهاتون اومدیم بیرون دیگه برنامه نذاشتین. هاپو میگه قدم تو نحس بوده!! نمیدونم شایدم راست بگه. حالا یکی همت کنه وتاوقتی که مدرسه ها باز نشدن ، این طلسم رو بشکنه خدا خیرش بده!!
مثل این که برای اولین بار خیلی روده درازی کردم فقط به مناسبت تولدچاملی این شعرونوشتم)حتما بخونش!!)

با هفت تا آسمون پر از گلهای یاس و میخک
با صد تا دریا پر عشق واشتیاق وپولک
یه قلب عاشق با یه حس بی قرار کوچک
فقط می خواد بهت بگه تولدت مبارک

کوچیک همتون
نانی
z_azmoodeh@yahoo.com

يكشنبه، 22 شهريور، 1383
فضولی موقوف

توطئه خانوادگی

سالروز پر افتخار یازدهم سپتامبر را به عموم مسلمین جهان و ملت همیشه در صحنه ،و رهبر معظم انقلاب تبریک و تهنیت عرض کرده و از خداوند منان برای اعضای مظلوم القاعده طلب آمرزش و علو درجات مینمایم
(کربلا کربلا ما داریم میاییم رجایی باهنر ماداریم میاییم...{با آواز بخوانید}).
بله دراین سالگردپرشکوه که قلب امام و انقلاب شادمان شده است متاسفانه ایادی استکبار جهانی با مطالب موهونشان قلب امام را ناراضی وناخوشنود می کنند وباعث می شوند من سکوت ده ساله ام را بشکنم.یعنی چی این اراجیف؟؟ توضیح می دهم.
بله میگفتم،حدود ده سالی می شود که مهر سکوت بر لبانم زده ام و در اعتراض به بی حجابی های اخیر کنج عزلت گزیده ام(اشتباه نخوانیددرکنج عزلت کاربدنکرده ام)تا اینکه دیروز با سیل مطالب مستهجن یک گروهک ور شکسته دیگر نتوانستم به هرزه درایی های این تفاله های سرمایه داری گوش کنم و عنان از کفم رفت(کفم برید)و بی اختیار گریبان دریدم(شانس اوردم با شلوارم یه تیکه نبود)و نعره(عربده) کشیدم که :خاموش.این چه لا طاعلاتیست که از زبان کورماز خائن و مت دیو سیرت بروز کرده است.لاجرم بر آن شدم طی نکاتی که ذیلا می آید پرده از ماهیت این توطئه همه جانبه برداشته و طی سخنانی افشاگرانه راز این نامردمان را آشکار کنم:
1 :خبر دار شدیم چاملی جنایتکار دوباره دست به جنایتی هولناک زده و خانواده ای رابه عزا نشانده است.بله هفته گذشته می رفت که مردم سمنان و بالاخص چاشم(از توابع)شاد شوند که دست جنایتکار توطئه از آستین چاملی در آمد(دستتو بکن تو بچه خطرناکه)و پیرمردی زحمت کش را به دیار باقی شتاباند و خانواده ای را در آستانه شادمانی سیاه پوش کرد.(می گن سم ضعیف تو غذای بنده خدا می ریخته و مدت سی سال این کارش بوده،سمها رو هم خواهرش پزشک احمدی{ربطی به اون رابینسون بیچاره نداره}از بیمارستان میاورده)ما ضمن محکوم کردن این اقدام ناپسند صبر آجل برای بازماندگان این حادثه ناگوار را می خواهیم .(قضیه مثل اینکه بال کشیدن ارث و میراث اون بنده خدا بوده)
تبصره:حالا تو این هیری ویری اون کورماز از خدا بی خبر و هم دست جنایتکارش مت غول صفت میان وروز بدبختی مردم یعنی تولد چاملی رو تبریک میگن.ای بگم خدا ذلیلتون کنه.این روز منحوس رو باید بگن از تقویم حذف کنند که اینقدر منشا بدبختیها برای مردم شریف میهنمون(به خودت نگیر منظورم اون میهنه)داشته.
2.پدر جد بنده سی سال رفت سمرقند و قندهار اینهمه روده درازی نکرد که این کورماز بی ظرفیت نوشته.بعله اوضاع عروسی به راه بوده و بچه ها راه به راه می رن عروسی.
خلاصه از داستان جذاب کورماز( که باید برم یه پرینت ازشس بگیرم تا شبایی که خوابم نمی بره تو رختخواب بخونمش)من که نتایج مهمی گرفتم که ذیلا عرض می کنم:
نتیجه سیاسی:بابا اگه یه دفعه کورماز مثل جن بو داده گم شد فکرای بد نکنین بنده خدا رفته همدان.تازه اکانتشم مال خودشه که سه ساعت قصه نویسی کرده.(البته منظور من از این نتیجه رو فقط سیاست مدارا می فهمن)
نتيجه اجتماعی:بابا بچه رو یه ذره بیشتر ببرین همدان.
نتیجه فرهنگی:مردم همدان خیلی بی فرهنگن که ده روز پدر همسایه ها رو با ونگ ونگ ضبط و ارگ و این حرفا در یارن.آخه شما حساب کنین ظهر پنج دقیقه می خوای کپه مرگتو بذاری که یکی هی میگه«سپیده ازون وقت که چشمام تو رو دیده آهخ سپیده...»چه معنی داره؟
نتیجه حزب الله:باید میومدن در اون عروسیتونو تخته می کردیم.چه معنی داره داماد می ره بالا پشتبون نماز می خونه.ما خودمون این کاره ایم،نماز میخونه یا خونه مردمو دید می زنه. استغفرالله.تازه چه معنی داره این همه آدم با هم میرن تو حموم .که چی بشه؟بلانسبت یکی لباس(از نوع زیر)تنش نبود.بی ادبا.تازه حال هم میکنن که رسم و رسوم دارند!بخوره تو سرتون.حتما اگه می رفت تو دسشویی(روم به دیفال)باید دنبالش می رفتیم.تازه همه این برنامه های بی تربیتی قاطی پاتی صورت می پذیرد(ایول.جون کورمارز نامردی اگه سری بعد ما رو نبری.به خدا ظرفا رو میشورم)
نتیجه ایرانی:همدانی ها مردومون بسیار مهمان پرستی هستند.یعنی اگه بری عروسیشون می فرستنت حیاط پشتی شام بخوری.
نتیجه ورزشی:به گفته کارشناسان فیلها(فدراسیون کشتی سواری) بسیاری از فنون کشتی از همدان آمده است. منظورم کمر تو کمره که کورماز شرحش رو داده.
نتیجه ضد اخلاقی: اصلا بی خیال نتیجه بی اخلاقی.به عهده خودتون.
نتیجه نیروی انتظامی:سردار قالیباف فرمانده کل ناجا(بنده خدا اینهمه کار کرده جا نداره) اعلام کرد طی یک اقدام جان فشانانه باند مخوف دزدان عروسی کشف شده اند..کار این افراد این بوده که می رفتن خونه عروس ودامادها به هوای رسم و رسوم وسایل مردم رو کش می رفتن و از اون طرف فرار می کردن.
نتیجه مذهبی:ما ایرانی ها مردم مذهبی هستیم و دین در اعماق جانمان نفوذ کرده،پس بدو بریم امامزاده و سلام وو صلوات و بعدشم قرآن و از این برنامه ها.دو سه ماه د یگه هم طلاق.آخه اونم تو مذهبمون اشکالی نداره.حتی اگه آقای شوهر معتاد باشن و زن بدبخت رو هر شب کتک بزنه.بچه هم کههخ طبق نص صریح تحت قیمومت مرد است.(بهتر نیست در این مذهب شریف که بهترین وو ختمم ادیان هم است دستوری میومد تا زنا برن زیر تریلی تا همه از دستشون خلاص می شدن؟؟)
3.راستی میگم خوبم اسم این وبلاگ سوتی نامه است و این مت این سوتی های گنده گنده رو میده!یک بار دیگه متنشو بخونین متوجه میشید:دوستارهمه ئ شما=دوست دار همه ی شما.هر=همه.گروهون=گروهمون. جالبه نه؟(تازه اصلا هم جا نداره که این اتفاق نامیمون رو تبریک بگی.بهم نون قرض میدن)
4.می خواستم درباره ماهیت جنایتکارانه دیگر اعضا از اون مت خائن گرفته تا اون قیصر خلافکار و اون پیازچه که فرار کرده خارجه(احتمالا عامل جنایت چاملی او بوده)و اون یله که معلوم نیست این تابستونی چند تا خانواده رو بدبخت کرده و از رابینسون آواره وتنسی دغلباز بنویسم.میخواستم توضیحاتی درباره خواب تابستانی وارطان(بر خلاف دیگر گونه ها این تیره تابستان ها می خوابند) و در مورد اون حنای آب زیر کاه بنویسم که فرصت نشد.تازه این یارو هوسان نیان به من میگه بی معرفت.بی خیال تا بعد.


نکته: به قول یک منتقد مشهور آمریکایی بد جنسی لازمه طنز است.پس خواهش می کنم بی شعوری این قلم را به لبخندی که گاهگاهی برلبانتان مینشیند،ببخشید.شما هم اگه راست می گید جواب بنویسید.

با احترام:هاپوکومار

شنبه، 21 شهريور، 1383
گروه جاودان
بچه ها سلام
اميدوارم خوب باشيد.من چند وقتی بود که حسابی درگير پروژه و کارو... شده بودم .ولی سعی کردم که تقريبااز همتون خبر داشته باشم اکثر تون داريد به مقر اصلی گروه ميريد(شهر هسته ها ونيسته ها رو ميگم)خوش بگذره.من هم هفته پيش اونجا بودم تنها تغييری که تو دانشگاه ديدم نمای ساختمان آزمايشگاها بود که طبق معمول آجر ۳سانت دوميش هم کتابخانه بود که خيلی شيک شده بود.
بچه ها گرچه ما ها بوسيله وبلاگ يا تلفن با هم در ارتباط هستيم ولی من فکر ميکنم هنوز هيچی نشده خيلی از هم دور شديم منظورم اينه که ما هنوز درست حسابی وارد مشکلات جامعه نشديم.خود من از همتون بيشتر غرق کار ومشکلات شدم ولی هر چی فکر ميکنم ميبينم تنها جائی که دوباره ميتونه روحيهءشادمو بهم برگردونه همون جمع خودمونه.
پس سعی کنيم هربا همهءمشکلاتمون مبارزه کنيم تا بتونيم گروهمون رو دوباره جمع کنيم.چون به نظر من گروهون ميتونه يک گروه هميشگی وجاودان باشه.
در ضمن جا داره به چاملی هم تولدشو تبريک بگيم
تولدت مبارک
بچه ها يادتون نره با هم در ارتباط باشيم تا بتونيم قرارو برای آخر اين ماه مشخص کنيم
دوستار همهءشما
مت
شنبه، 21 شهريور، 1383

…سفر و
سلام سلام سلاااااااااااااااام هوارتا سلام
من يه عالمه روز نبودم الانم كه دارم اينا رو مي‏نويسم تازه فهميدم كه معادلات و زبان پاس شدم، خيلي دلم براتون تنگ شده، اين چند وقته كه درگير امتحان و از اين جور صوبتا(به قول سوتي من) بودم و بعدش هم كه همچين كه امتحان زبان رو دادم پريدم و رفتم عروسي ... كجا؟ همدان... عروسيه كي؟ پسر دايي...جاي همتون خالي،خوب بود يعني بد نبود از بروبچز زياد خبر ندارم، گويا پت و مت و تنسي رفته بودن شهر هسته‏ها و نيسته‏ها... و باز گويا رئيس محترم دانشكده فيزيك كلي اين تنسي آروم و مظلوم و دوست‏داشتني ما رو اذيت كرده و پروژه‏اش رو به ترم مهر موكول كرده، تنسي هم كه از شيراز مونده و از اونجا رونده، پاشده رفته قزوين و داره باقي عمر رو به آشپزي ميگذرونه...... به قول هاپو يار ديرينه‏اش يعني چاملي هم كه رفته چاشم عروسي ولي چه عروسي..... بيچاره داداش چاملي... راستي ديروز تولد چاملي و چامليه بود، غروبي بهش زنگ زدم، خودش يادش نبود كه تولدشه بيچاره آخه خونشون ختم بود تازه نصف مهموناي عروسي هم اومده بودن و نمي‏دونيد چه خبر بود........يله هم كه كلا ازش بي‏خبرم، فقط از تنسي شنيدم كه شمال بوده يا هست نمي‏دونم.... رابينسون هم كه داداشش دوماد شده و سرش حسابي شلوغه... اين پيازچه هم كه با من قهره و ميگه چرا تو آني ولي تا چراغ من روشن ميشه ميري.... آخه من و اين... ؟؟؟؟؟؟
كورماز

جمعه، 20 شهريور، 1383
شيخ ما
یکم. دوباره وبلاگ خلوت شده است. گویا تنسی و چاملی و مت و کورماز در سفر هستند و بقیه نیز سکوت را ترجیح می دهند. هاپو نیز به دشوارنویسی هایش ادامه نداده است!! پس من می نویسم!

دوم. در بررسی تاریخ مشروطه ایران به نکاتی برخوردم که حتما خواندنی است. در سالهای ابتدایی پس از مشروطه، از قانون اساسی در نشست های علما سخن به میان می آمد. چنان که انتظار بود، عده ای از علما آن را با روح اسلام در تضاد دیدند و به چند اصل ایراد وارد آوردند: (جملات زیر از کتاب تاریخ مشروطه ایران نوشته احمد کسروی انتخاب شده اند.)

نخست درباره اصل هشتم که می گوید:"اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساوی خواهند بود" ایراد گرفته گفتند:
"مسلم و کافر در دیه و حدود متساوی نتواند بود.اگر مسلمانی یک یهودی یا یک زردشتی یا یک کافر دیگری را کشت او را به کیفر نتوان کشتن و باید دیه گرفت".
دوم درباره اصل نوزدهم که می گوید:"تاسیس مدارس به مخارج دولتی و ملتی و تحصیل اجباری باید مطابق قانون وزارت علوم و معارف مقرر شود..." خرده گرفته می گفتند:"تحصیل اجباری مخالف شریعت است".
سوم درباره اصل بیستم که می گوید:"عامه مطبوعات غیر از کتب ضلال و مواد مضره به دین مبین آزاد و ممیزی در آنان ممنوع است" به ایراد برخاسته می گفتند:"باید تحت نظر علما باشد".

از مهمترین مخالفان این اصول شیخ فضل الله نوری بود که بعدا با پیشنهاد یک اصل، خواستار اضافه شدن آن اصل به قانون اساسی و پایه گذار شورایی شد که مشابه امروزین آن شورای نگهبان قانون اساسی است.

وی در نامه ای به پسر خود در نجف چنین می نویسد:"این اوقات انجمنی از علما تشکیل شده بود...و هر روز در یکی از منازل اشخاص محترم که داوطلب می شوند می باشد و الحق علما و طلاب اجتماع خوب می نمایند و قریب هزار نفر و بیشتر علمای اعلام و طلاب کرام جمع شده و می شوند و بنای این مجلس بر حفظ بیضه اسلام و صون و صیانت از طرد موجبات مخالف شرع و احکام موضوعه مجلس مقدس ملی می باشد".

یله
_____________________________________________________________________



چهارشنبه، 18 شهريور، 1383
یيک درگير
احساس سرمای عجیبی می کنم. وقتی که خیس عرقی اما از سرما می لرزی؛ حتما تا مدت ها راه حلی برای گرم شدن هم به ذهنت نمیرسه!!!
دوست داشتم همیشه از گفتن این حرف خودداری کنم اما :"بدترین شکل استفراغ زمانی روی می دهد که شکمت خالی خالی و خودت گرسنه گرسنه باشی. در این حالت باید شدید ترین دردها را تحمل کنی تا نخورده ها نیز از شکمت خالی شوند."

"یک دم، فقط یک دم، حس میکنی که در این دنیا تنهایی و برای همیشه تنها باقی خواهی ماند."

نمی دانم در این لحظه از نوشتن به چه چیزی خواهم رسید؛ شاید فقط تسکینی برای دردها و گفتن ناگفته هاست. اگر میگویی ارزش هر کس به تمام حرف های نگفته اش است، من نیز خود معترفم که بی ارزش ترینم. اما این بار چنین می گویم:

از تو می خواهم وقتی با من صحبت می کنی به چشم هایم نگاه کنی. اگر گرسنه ای و پشت سر من تکه نانی است آن را بخور و سپس به چشم هایم نگاه کن. دستمال رنگینت را در همیانی که به آن عشق می ورزی قرار بده و آن گاه به سویم بیا. لیچار، گفتنی است؛ آن را نثار من کن و آن گاه به سویم بیا.

نه!
دوستان این روایتی عاشقانه نیست. این یک درد زمانه ماست.


یله



چهارشنبه، 18 شهريور، 1383

سلام
اين شعر توی يکی از مجله های مرجع دانشگاه بود. منم وارد وبلاگ کردم:

اين قانون گرم انسانها است
كه از انگور باده ميسازند
از ذغال آتش
و از بوسه آدمها

اين قانون سخت انسانها است
كه زنده بمانند
به رغم جنگ و بدبختي
به رغم خطرهاي مرگ

اين قانون ملايم انسانها است
كه آب را به نور تبديل ميكنند
خوابها را به واقعيت
دشمنان را به برادر

متاسفانه نميدونم اين شعر از كيه.
پيازچه


چهارشنبه، 18 شهريور، 1383
به بهانه کامنت آشنا


نه این برف را
دیگر
سر باز ایستادن نیست،

برفی که بر ابروی و بر موی ما می نشیند
تا در آستانه آیینه چنان درخویشتن نظر کنیم
که به وحشت
از بلند فریادوار گداری
به اعماق مغاک
نظر بر دوزی.
احمد شاملو

خوشحالم که وبلاگ در میان ما به یک سنت بدل شده است!!! این بار سنت بار معنایی مثبت پیدا کرده است.

شاید هنوز سه ماه نشده است که ما برای تنویر و تشریک افکارمان به این وبلاگ پناه آورده ایم.(چقدر عربی شد!)
تصور بی وبلاگ بودن آزار دهنده است. نه فقط برای کسانی که بیشتر می نویسند بلکه برای خوانندگان صرف هم، وبلاگ به یک نیاز روزمره تبدیل شده است. اگر این وبلاگ نبود ما همین بخش کوچک گفته هایمان را هم مکتوب نمی کردیم و به عرصه نقد و نظر نمی فرستادیم. وبلاگ، ما را دور یک میز گرد جمع می کند. در فرهنگ ما میز گرد بی معناست و هر چند با واژه دیالوگ آشنا تریم اما با کاربرد مونولوگ بیشتر خو گرفته ایم. امروز ممکن است در کامنتی تمام عقاید ما به بازی گرفته شود و نا شناسی با گفته های راست و دروغش افکار ما را درگیر خودش کند. گفته راست و دروغ؛ حق و باطل؛ اخلاقی و غیر اخلاقی در عرصه اجتماع دارای مفهوم می شوند و با قرار دادن آنها در هاله ای از حجاب و پوششی از جنس دگماتیسم
به حقیقت،راستی و امر اخلاقی نخواهیم رسید.

وبلاگ چاقویی است که چادر تمام حجابهای تحمیل شده به یک اجتماع را بی محابا می درد. آیا این چادر بر سر ما هم هست؟


يله
_______________________________________________________________________

دوشنبه، 16 شهريور، 1383
زندگی آتشگهی ديرينه پا بر جاست
گر بيفروزيش
رقص شغله اش در هر کران پيداست
ورنه خاموشی است و خاموشی گناه است.
امروز رفته بودم خونه يکی از فاميلها مطلبی هايی که هاپو اين چند وقت نوشته
فکرم مشغول کرده شايد به خاطر شرايطی که داره همه آدما بغضی وقتا اينجوری
می شن همه ، که شعر بالا روی ديوارشون ديدم نمی دونم از کيه ولی به نظرم
جالب امد
هميشه بايد انتقاد کرد ؟ هميشه بايد ناراضی بود؟
راه حل چيه ؟
آيا بايد از خودمون شروع کنيم يا از جامعه يا...


دوشنبه، 16 شهريور، 1383
تمثيل
«جلوی قانون»

فرانتس کافکا

جلوی قانون دربانی ایستاده است. مردی روستائی پیش این دربان می آید و درخواست ورود به قانون می کند.ولی دربان می گوید فعلا نمی تواند به مرد راه دهد.مرد فکری میکند ومی پرسد که آیا پس بعدا اجازه خواهد یافت وارد شود ؟ دربان جواب می دهد "ممکن است ،اما نه فعلا "از آنجا که در منتهی به قانون همیشه باز است و دربان کنار می کشد ،مرد خم میشود تا ازمیان در ورودی تورا نگاه کند. دربان که این را می بیند،می زند زیر خنده ومی گوید "اگر این همه برایت کشش دارد ،سعی کن بدون اجازه من بروی تو.اما توجه کن که من نیرومندم و ومن فقط فروترین دربانم.ازتالاری به تالاری،دربانهائی دم هر در ایستاده اند،یکی نیرومند تر ازدیگری.وقیافه دربان سوم به قدری هولناک است که من خود تاب دیدنش را ندارم."این ها دشواریهائی هستند که مرد روستائی چشم نمی داشته با هاشان روبرو شود.او می اندیشد که قانون باید همه گاه در دسترس همه کس با شد ،ولی چون دربان را در قبای پوست خزش ،با دماغ نوک تیز بزرگش وریش تاتاری مشکی دراز وتنکش دقیقتر می نگرد بر آن می شود که بهتر است منتظر بماند تا اجازه ورود بگیرد . دربان یک عسلی بهش می دهد ومی گذارد که کنار در بنشیند.او آنجا سالهاو روزها به انتظار می نشیند.کوششها می کند تا اجازه تو رفتن بگیرد و دربان را ذله می کند.دربان بسا او را به گفتگوهای کوتاه می کشد و درباره خان ومانش وچیزهای دیگر ازش پرس و جو میکند،ولی سوالها از روی بی اعتنائی است،از آن جور سوالها که آدمهای مهم می پرسند،و در پایان همیشه به او باز می گوید که هنوز نمی تواند بگذارد تو برود.مرد،که خودش را به چیزهای زیادی برای سفر مجهز کرده است ،دست ا ز همه دارایی اش ،هر چه قدر هم ارزشمند می کشد ، به امید آنکه به دربان رشوه بدهد.دربان همه را میپذیرد ولی هر پیشکشی را می گیردو می گوید : "این را فقط از آن جهت می گیرم که احساس نکنی کاری را فرو گذاشته ای"در طی این سالها ی آزگار،مرد تقریبا پیوسته دربان را می پاید.دربانهای دیگر ار ازیاد میبرد،و این یکی در چشم او تنها سد میان او و قانون است.در سالهای اول بی باکانه و بلند بلند به سرنوشت نا فرخنده اش نفرین می کند،سپس ،هر چه پیرتر میشود ،تنها پیش خودش غرغر می کند.به حا ل کودکی می افتد،و چون در مراقبت طولانی اش از دربان آموخته است که ککهای یقه خزدارش را بشناسد،از ککها هم درخواست می کند که یاری اش دهند و دربان را وادارند تا تغییر رای بدهد.سر انجام چشمهایش تیره می شود و نمی داند که آیا به واقع دنیا دور برش تاریک میشود یا آنکه چشمهایش فقط فریبش می دهد. باری،حالا در تاریکی اش می تواند پرتویی را دریابد که خاموش نشدنی از سوی قانون روان است.اکنون زندگی اش به پایان نزدیک می شود.پیش از مردنش ،همه آنچه در این سالهای آزگار تجربه کرده است در ذهنش به صورت یک سوال خلاصه می شود که هنوز هرگز از دربان نپرسیده است.از آنجا که که دیگر نمی تواند تن خشک شونده اش را بلند کند ،به دربان اشاره می کند جلو بیاید.دربان ناگزیر است که سرش را پائین نزدیک او بخماند تا صدایش را بشنود ،زیرا تفاوت بلندی شان بسیار به زیان مرد افزوده است.دربان می پرسد:"چه می خواهی بدانی؟ تو سیری ناپذیری."مرد پاسخ می دهد:"همه می کوشند به قانون دست یابند،پس چطور می شود که در همه این سالها جز من هیچکس به طلب ورود نیامده ؟"دربان پی میبرد که مرد به پایانش نزدیک می شود و شنوایی اش را از دست می دهد،پس در گوشش نعره می کشد که "جز تو هیچ کس نمی توانست به اینجا راه یابد،چون این در تنها برای تو بود .حالا می روم میبندمش."

********************************************************

پی نوشت:

* برگرفته از :مجموعه داستانها-فرانتس کافکا – ترجمه امیر جلال الدین اعلم – نشر نیلوفر – تهران 1378 – تایپ هاپوکومار
** تمثیل فوق که اولین بار دررمان محاکمه نوشته کافکا به طبع رسیده است ،مشهورترین و پیچیده ترین تمثیل این نویسنده پراگی است.غرض از ارائه آن آشنایی شما با این متن و دلبستگی خاص خودم به کافکا بود،کافکایی که برادر بزرگتر معنوی هدایت تلقی می شود .

********************************************************

فضولی موقوف

چند روزی می شود که بچه ها نیستند و گویا پرکردن وبلاگ وظیفه من گردن شکسته است.گرچه این روزها حرف برای گفتن زیاد است اما بهتر دیدم از متون برجسته انتخاب هایی را به عرضتان برسانم.غرابت و شگفتی متون کافکا نمونه ای از این متون است.بقیه مطالب را می توانید از سایتهای خبری بیابید.راستی تابستان در حال تمام شدن است ،فصل گرما ،ملال ،بی کاری ،و دوری بچه ها.من که عاشق پاییزم ،شما چی؟؟

با امید و احترام

هاپوکومار
********************************************************
_______________________________________________________________________

دوشنبه، 16 شهريور، 1383
سلام به کليه ی دوستان (دوکستان)
بچه ها من تازه ياد گرفتم چجوری بيام تو سايت
خوب اين برای اولين بار فعلن خدانگهدار
pls add this to messenger : msns_engeenier@yahoo.com
sajjad


شنبه، 14 شهريور، 1383

اقتباس
لکه حیض*

«این سرزمین روی نقشه جغرافی لکه حیض است.هوایش سوزان وغبارآلود ،زمینش نجاست بار،آبش نجاست ،مایع و موجوداتش فاسد و ناقص الخلقه،مردمش همه وافوری و تراخمی،از خود راضی،قضا و قدری،مرده پرست،مافنگی ،مزدور،متملق و جاسوس وشاخ حسینی وبواسیری هستند....فساد نژاد ما از بچه وپیر جوانش پیداست .همه مان ادای زندگی را در آورده ایم،کاشکی ادا بود،بزندگی دهن کجی کرده ایم!اگرچه به قدر الاغ سرمان نمی شود و همیشه کلاه سرمان می رود،اما خودمان را باهوشترین مخلوق تصور میکنیم.همیشه منتظر یک قلدریم که بطور معجزه آسا ظهور کند و پیزی مارا جا بگذارد!بیست سال دلقکهای رضا خان تو سرما زدند ،حالا هم صدایمان در نمی آید وهمان گربه های مردنی را جلویمان می ر قصانند .این هوش ما در هیچیک از شئون فرهنگی یاعلمی و یا اجتماعی بروزنکرده است ،هنرمان لول هنگ وسازمان وزوز جگر خراش،فلسفه ما مباحث در شکیات سهویات و خوراکمان جگرک است.نه ذوق ،نه هنر،نه شادی .همه اش دزدی ،کلاه برداری و روضه خوانی!ما درحال تعفن و تجزیه هستیم،از صوفی و درویش پیر و جوان کاسب کار گدا همه منتر پول ومقام هستند،آنهم به طرز بیشرمانه وقیحانه،مردم هر کجای دنیا ممکن است به یک چیزی و یا حقیقتی پایبند باشند مگر اینجا که مسابقه پستی ورذالت میدهند.دوره تحقیر و اخ و تف است...اینجا وطن دزدها و قاچاققچیها و زندان مردمانش است.هر چه این مادر مرده وطن را بزرگ بکنندو سرخاب و سفیداب بمالند و توی بغل یک آلکاپن بیندازند ،دیگر فایده ندارد،چون علائم تعفن و تجزیه از سر و رویش میبارد. زمامداران امروز ما دوره شاه سلطان حسین را روسفید کردند ،در تاریخ ننگ این دوره را به آب زمزم و کوثر هم نمیشود شست.ما در چاهک دنیا داریم زندگی می کنیم و مثل کرم در فقر و ناخوشی و کثافت و میلولیم وبه ننگین ترین طرزی در قید حیاتیم،و مضحک آنجاست که تصور میکنیم بهترین زندگی را داریم!»

* این بار به سخن متین پرستو گوش کردم و بی محابا عنوان تند و زننده را برای این نوشتار و از متن انتخاب کردم.

متن فوق انتخابی بدون دخل تصرف از« حاجی آقا » نوشته زنده یاد صادق هدایت است . روشنگری را به هدایت می سپارم و از ارائه هر گونه توضیحی سر باز میزنم .باشد که لبه تیز تحقیر هدایت اندکی ما را از خواب رضا زاده ها و استبداد خواهی بیدار کند.
راستی اين روزا سالگرد چند نفره که پشت سر هم متذکر ميشم:۱.دکتر حسابی ۲. زنده ياد اخوان ثالث «خانه ام آتش گرفته است آتشی جان سوز هر طرف ميسوزد...»
در ضمن از اوضاع سياسی يکی گروگانگيری اخير در روسيه خيلی صدا کرده .يکی هم مجوز ندادن دولت اصلاحات به دانشجويان تحکيم علامه برای برگزاری اردوی سالانه ربط اين قضايا را با هم به خودتان محول می کنم.

تحت عنوان فضولی موقوف هم بايد بگم:
چاملی و رابينسون اين روزا سرگرم عروسی داداشاشون هسنتد(خير نبينند چراشو نميدونم؟ )قيصر هم تحت عنوان اشاعه فرهنگ منحط غربی هی ميره اين ور اون ور.مت هم که کارمند بدبخته.تنسی هم که به هوای پروژه ميره هسته نيسته ها.يله هم که شمال ژلاسه.سوتی من هم که علافه. وارطان هم که همش خواب تشريف داره. پيازچه هم که جغد شده .خاله ريزه هم که با عمل دماغ کلی وزن کم کرده.حاجی فنچ آزادی هم که علافه دوست دخترشه.کورماز هم که گورش گم شده(الحمدلله).بقيه هم به من ربطی نداره.حنا هم که ويلون تو اون شهر خراب شده است.اصلا ايشالا سيل بياد اينهمه علاف رو آب ببره من مجبور نشم در مورد همشون اظهار فضل کنم.خدافظ


به امید بیداری: هاپوکومار

چهارشنبه، 11 شهريور، 1383

باز هم سلام

3 ساعتی میشه که کامنت حنا را خوانده ام.نمی دانم این شعر را از کجا گیر آورده است:
" نفس آدم ها سربسر افسرده است روزگاری است در اين گوشه پژمرده هوا هر نشاطی مرده است ."
پیازچه هم گفته:" من واقعا نميدونم چی بگم.اما همه صحنه ها خيلي غمگينه.آخه چرا اينجوريه .راهش چيه؟"
فقط یک چیز می تونم بگم اون هم اینه که داره به ما خیانت میشه.چرا این جملات را در بهترین دوره های زندگیمان به زبان میاریم؟ یاد برنامه چند روز پیش آپرا وینفری می افتم در آن دختری که تمام صورت خود را در حادثه ای از دست داده بود با شور و نشاط از لذتی که در زندگی می برد تعریف می کرد و آن هنگام ما...
اگر امروز ما به هر دلیلی وبهتر است بگویم هر علتی چنین آشفته و نگران و خموده ایم؛ راه آن در دستان خود ماست.
هر روز بیشتر و بیشتر هوس اقامت مجدد در شهر هسته هاو نیسته ها به سراغم می آید و در تلاشم نوع دیگری از زندگی را تجربه کنم.
يله




سه شنبه، 10 شهريور، 1383
سناريو
انسان ناقص الخلقه است


داخلی . تئاتر شهر . شب

پارچه های پاره،تخت رنگ ورورفته،پیرزن خاموش،دختری سرزنده که خنده های هیستریکش آزاردهنده است.کوزه مفرقی و دختر اثیری با دو هزار سال قدمت.همه چیز به بوف کور میماند با این تفاوت که این بار زن مرد را کشته است.ایکس خسته است.گویی چیزی در سرش زق زق می کند.چشم میگرداند.تماشاچیان با ولع خاصی ناشی از نفهمی صحنه را تماشا می کنند.

فید اوت
فید این

خارجی . پارک دانشجو . شب

پارک شلوغ است ،همه از هم میگریزند.

ایکس:خب بچه ها من باید بروم.دیر شده بابام گیر میده.
زد:پس بعدا میبینمت،خدافظ.
ایگرگ:برام آف بذار.
فید اوت

خارجی . تاکسی .شب

صدای موزیک زننده جواد یساری در ماشین پیچیده است.دود سیگار فضا را انباشته است.ایکس جرات نمی کند حرف بزند.سرفه می کند و شیشه را پایین می کشد.

فید اوت



داخلی . اتاق ایکس .شب

چشمهای ایکس حریصانه به مونیتور چشم دوخته است. اما نا امید می شود.با خودش بلند می خواند.

ایکس:سفره كاغذ پهن
قدح مركب پر
اشتهايت چه شد قلم؟....


داخلی . اتاق ایکس . شب

ایکس پشت کامپیوتر نشسته است و حریصانه به مونیتور چشم دوخته است.چشم هایش گود رفته است . آب دهانش را قورت می دهد.با خودش چیزی را آهسته زمزمه میکند.

ایکس: همیشه آن کسی که یادش می ماند بیشتر از آن کسی که فراموش می کند رنج می کشد.

ایکس بلند میشود از پنجره ماه را که کامل است نگاه میکند .لباسش را می پوشد و به اتاق دیگر میرود.

داخلی . نشیمن . شب

پدر و مادر تلویزون تماشا میکنند.گوینده با خنده ای جلف روز احمقانه پدر را تبریک می گوید.

مادر ایکس:کجا میروی؟
ایکس:بر ميگردم

پدر ایکس زیر لب فحشی نثار او میکند.


خارجی . کوچه . شب

خانه بغلی عروسی است.صدای بلند موزیک جاز و جوانهایی که عربده می کشند و می رقصند. آن وسط شلوغی گوسفند بیچاره نمی تواند از میان دستان قصاب سبیلو بگریزد و خونش روی آسفالت شره میکند.ایکس از کنار جماعت عبور میکند.

صدا :بر جمال محمد صلوات

صدای خنده های زنان و مردان کمرنگ میشود.ایکس از خیابان می گذرد.روی صندلی پارک ولو میشود.بلند می خواند:

ایکس:گور پدر رضا زاده،لعنت به پدر و مادر،تف به هیکل من،اصلا غلط کردند که منو بزرگ کردند.چه تو اون شکم لعنتی چه تو این جامعه آشغال.ریدم...

محبوبه های شب گریه می کنند.

فید اوت
کات

********************************************
هاپوکومار

_______________________________________________________________________

سه شنبه، 10 شهريور، 1383
وبلاگ زنانه
سلام به همگی
این دو مطلب را از وبلاگ زن ناقص العقل است انتخاب کرده ام. حتما به این وبلاگ سر بزنید.
1)هنوز هم بايد اين جمله قديمی فالاچی را تکرار کرد: موضوع همخونی دروغ محض است. مادر آن کسی نيست که تو را در شکمش می پروراند، مادر زن يا مردی است که ترا بزرگ می کند.
2)ما یک بوسه را به خاطر می سپاريم و به آن فکر می کنیم، آنها یک بوسه را آسان فراموش می کنند. تا وقتی ما یادمان می ماند و آنها یادشان می رود.... به نظر می رسد هیچ گاه بهم نزدیک نمی شویم.
همیشه آن کسی که یادش می ماند بیشتر از آن کسی که فراموش می کند رنج می کشد.

یله


دوشنبه، 9 شهريور، 1383
سلام
بچه ها يادتونه:
سفره كاغذ پهن
قدح مركب پر
اشتهايت چه شد قلم؟
بنوش
بنوش و به نوشتن درآ
اي تشنه ايام محبس
برقص بر اين سطح سفيد لغزنده؛ صفحه كاغذ
سوز دل كن
آتش بزن اين برگ خشك سوزنده را
يك جرقه كبريت تو اجاق سرد گذشته را مشتعل ميكند
...
.بياييد از اينكه حرفي براي گفتن نداريم بنويسيم
همينو هم نيمتونم بنويسم .واقعا چه چيزي باعث سكوت ما ميشود . شايد به اين دليل است كه وقت نداريم توي اين وبلاگ بنويسيم .اما اگه اين سكوت بخاطر خاطرات تلخ گذشته يا ترس از حوادث آينده باشد بايد به فكر باشيم
مطلب بالا هم حتما يادتونه.سريال هزاردستان بود .بقيه اش رو چون زياد ربطي نداشت ننوشتم.تازه كامل هم يادم نبود.به هر حال آش كشك خالته.
يه بار كه با آقاي عتيقه چي كلاس اخلاق داشتم.آخرهاي كلاس زدم بيرون تا هوايي تازه كنم .بعد رفتم جلو آيينه اي كه اون اطراف بود ايستادم خودمو نگاه كردم.با خودم گفتم: قيافه ام خوبه.رفتم سر كلاس نشستم .بعد از كلاس به بوفه رفتم كمي با بچه ها حرف زديم در مورد مزخرفاتي كه استاد سر كلاس گفته بود.براي نهار كه ميخواستيم به سلف بريم قبل از بيرون رفتن از توي آيينه اي كه اونجا بود دوباره خودمو نگاه كردم و اين دفعه ديدم كه اي واي... قيافه ام با صبح خيلي فرق ميكنه.
بيا وقتي رسانه آزاد در اختيار يه آدم بي جنبه باشد همينه ديگه.بيخود نيست كه علماي ديني مملكت اين همه تبصره و پيوست به قانون اساسي مي چسبانند.اينگونه مسايل بايد هدايت شوند تا جوانان ما به ابتذال كشيده نشوند .اگر ما تو دهن اين ملت نزنيم پس چه كسي اين كار را صورت دهد.
ولي ا زشوخي گذشته اون چيزي كه بالا نوشتم زياد بي ربط نيست به حرفهايي كه تو وبلاگ اين روزا(اين روزا كه نه اين هفته ها) زده شده.تازه خيلي هم ربط داره.
وبلاگ خيلي سوت و كور است .
پيازچه

________________________________________________________________________



شنبه، 7 شهريور، 1383
بنويس
سلام به همگی

واقعا نمی دونم ما چرا اینقدر کم در این وبلاگ می نویسیم! از ورود پیازچه به وبلاگ خوشحال شدم.اینکه با شور می نویسد خوشایند است.اما مدتی است که از مت اصلا خبری نیست. کورماز هم در گیر امتحانات تابستانی است و تنسی نیز چندی است سکوت پیشه کرده است!(البته اگر نوشته قبلی کار او نباشد) .چاملی گویا با دنیای مجازی خداحافظی کرده است و دیگر، شبها با کند نویسی هایش سر به سر هم نمی گذاریم.قیصر هم که از اول گفته بود هیچگاه منتظر نوشته ای از او نباشیم.هاپو کومار اما به نظرم به نشانه اعتراض از این وضع از نوشتن خودداری کرده است.بقیه هم که اصلا ننوشتند!!!



سخن گفتن از مزایای نوشتن را به زمان دیگری موکول می کنم.اما بیایید بنویسیم.از نوشته ما انتظار شکستن شاخ غول نمی رود. ما می توانیم از اینکه چیزی برای گفتن نداریم بنویسیم.از اینکه وقتی رسانه آزاد در اختیارمان است و حرفی برای گفتن نداریم بنویسیم.از اینکه تابوهای میان تک تک ما از تابوهای میان حاکمیت و ما کمتر نیست بنویسیم.از اینکه ... .
من اگر امروز بنویسم،فردا از امروزم آگاهی بیشتری خواهم داشت.


یله
______________________________________________________________________

شنبه، 7 شهريور، 1383
دهکده ی بعدی

پدر بزرگم همیشه میگفت :«زندگی جور گیج کننده ای کوتاه است .به گذشته که نگاه میکنم ،زندگی آنقدر به نظرم کوتاه می آید که به هرزحمت نمی توانم بفهمم ،چطور ممکن است ،مرد جوانی –برای مثال میگویم-تصمیم بگیرد به طرف دهکده ی بعدی بتازد ،ولی نترسد که –گذشته از حوادث بین راه –مهلت همین زندگی معمولی خوش وخرم ،بارها کوتاه تر از آن زمانی باشدکه برای چنین سفری لازم است.

فرانتس کافکا - برگردان:بابک احمدی-کتاب تردید-تهران 1374

انتخاب وتایپ : هاپوکومار


پنجشنبه، 5 شهريور، 1383
سلام
بچه ها خيلی وقته ازتون خبری نيست من که خيلی دلم واسه همه تنگ شده
يادش به خير جه دورانی باهم داشتيم الان تنها چيزی که واسمون مونده خاطرات
خوب و بديه که از همديگه داريم.
شايد در طول روز خيلی چيزا مارو ياد همديگه بندازه از اهنگائی که گوش ميديم گرفته تا رفتار اطرافيانمون و حتی بعضی موقعها اشيا.
الان خيلی بيشتر از اون موقع از اهنگای مورد علاقه دوستام لذت می برم مثلا با اهنگ دختر دائی گم شده ياد مينا ميافتم با داوود بهبودی ياد ميهن وهمه اهنگای قری منو ياد پريسا ميندازه با شد خزان و سلام من به تو يار قديمی ياد سروش ميافتم و.... خيلی ترانه های ديگه ای هم هستن که صرفا به ياد دوستام ممکنه چندين ساعت در روز بهشون گوش بدم .
البته جدا از ديدن البوما.
بچه راستی ممکنه دوباره يه روز هممون دور هم جمع بشيم ؟همون طور مثل اون موقعها با هم خوش بگذرونيم اونم فارغ از دغدغه های زندگی.
راستی بچه ها روزا کجا استاد ميشين؟


_______________________________________________________________________

سه شنبه، 3 شهريور، 1383
سلام
چند سال پيش كه تازه به دانشگاه اومده بودم به نتيجه(در واقع به عقيده) زير رسيده بودم:
اين نهايت خوبي فرد را ميرساند كه يه اندازه شهرش بليط شركت واحد بخرد و شهري را كه در آن زندگي ميكند ببيند و نگاه كند و در موردش خيلي فكر كنه.آدمهاي بدبخت و خوشبخت را همزمان نگاه كند. خودش را از خودش خالي كند و به سرنوشت خودش خيلي فكر نكند .اين كه ديگران چه سودي برايش دارند اهميتي نداشته باشد.با آنها باشد بدون اينكه بداند با تعريفهاي ذهنش در كجا قرار ميگيرند. و وقتي با آنهاست اگر توانست صورتشان را لمس كند تا ببيند لطافت پوستشان چقدر است اما فعلا بيشتر از اين پيش نرود و وقتي ديد كه آنها جزام يا قارچ دارند به آنهادست هم نزند فقط نگاهشان كند .يعني بدون اينكه به آنها دست بزند لمسشان كند .اما بحث قارچ و جزام آن بايد شنيدني باشد اگر شد كه معمولا ميشود اگه از چهره نازيباي او نهراسد پاي صحبتش بنشيند و ببيند كه چطور شده كه او بيمار است. معمولا اين بيماريها بخاطر آلودگي محيط است ...
اما الان ميگم كه:
اين آدم خوب ميره پيش يك كسي كه ظاهرا جزام داشت با او صحبت ميكنه .بعد اون شخص جزامي يك آينه برميداره و به فرد خوب ميده .آدم خوبه اول به جزامي نگاه ميكنه و بعد تو آينه به صورت خودش نگاه ميكنه.چيزهاي عجيبي ميبينه .صورتش پر از قارچه.حتي دستهاش هم اينطورند .نميدونه اين قارچها كي رو بدنش بوجود آمدند.
حالا بايد چيكار كنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه جوابش رو ميدونيد لطفا به من بگين.هر چيزي كه به ذهنتون ميرسه.
ممنون ميشم
پيازچه



يكشنبه، 1 شهريور، 1383
باز هم افزايش
دوستان سلام

1)عزت الله یوسفیان نایب رییس کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس که از محافظه کاران به شمار می رود، مبادرت به اعلام آماری در ارتباط با افزایش 17 درصدی طلاق در کشور به خصوص در بین زوجین با سنین پایین کرده است که بسیاری از این طلاق ها توافقی می باشند.این نماینده مجلس در ادامه افزوده است که فرهنگ سازی برای تشکیل خانواده زمینه ساز بوده و باعث استحکام خانواده پس از ازدواج می شود.

2)گفتن اینکه ظلم بد است و عدل خوب است، هر چقدر هم که در جامعه ای تکرار شود دردی از جامعه را دوا نمی کند. اگر امروز نماینده ای از فرهنگ سازی سخن می گوید، بسیاری از تحلیل گران اجتماعی سالها پیش این نکته را به مسوولان گوشزد کرده اند.

3)آن زمانی که نمایندگان رهبر در دانشگاههای سراسر کشور به بهانه حمایت از ازدواج جوانان،هجمه ای تبلیغاتی را برای تقدیس پیشوایشان به کار بستند و از رسانه ها کمک مالی آن فرزانه را در بوق و کرنا می کردند، به آینده زوجهایی که تنها سرمایه مادی وقتشان، یخچال و چند سکه طلا بود چندان توجهی نکردند.
از آن مهم تر توجیه فرهنگی این قضیه بود.آقایان مسوول برای توجیه این بعد، اقدام به برگزاری کلاس هایی نمودند که در آن به جای نشان دادن واقعیت های زندگی مشترک و تحلیل و بررسی علل و دلایل از هم پاشیدگی خانواده های ایرانی، از چگونگی اجرای دستورات دین در ارتباط با این امر مهم سخن راندند.اینکه چه دعایی بخوانیم تا از برکات شب اول بیشتر منتفع شویم و در لحظات خاص نیز به یاد خدا باشیم!!!(نگارنده سالها در تلاش است تا به کنه این مطلب پی ببرد اما موفق نشده است!)و نیز از این سخن راندند که حضرت فاطمه وقتی پدرش به همراه یک نابینا به منزلش می رود،حجابش را رعایت می کند و وقتی پدرش علت این امر را از او می پرسد او می گوید:"درست است که او نمی بیند اما خداوند همیشه شاهد اعمال ما است" از این که چطور پیامبر اسلام چنین پاسخ دندان شکنی دریافت می کند پرسشی نمی کنیم!

4)پس از ربع قرن حکومت اسلام گرایان، امروز به این نتیجه رسیده ایم که اصلاح امور اساسی اجتماعی نیز فقط به دست خودمان صورت می پذیرد و از بالا نشینان داشتن انتظاری بیش از این خطاست.


یله



يكشنبه، 1 شهريور، 1383

ندر آمدی بر مهمان ماما
N.D.E*
( فستیوالی برای سینما)


حقیقت های زراندود شده
از هیچ لبخندی،
حقیقت های سبز،تلخ،ناشکیب
پیرامونم
............
حقیقت هایی
که در پای آنها
باید برقصی!

ف.نیچه :از مستانه سرایی های دیونیزوسی-ترجمه علی عبداللهی

۱-«من کیمیاگرم،به دنبال دارویی می گردم که آدم هاوقتی آنرا مصرف می کنندشادشوندوغمهایشان رافراموش کنند،حتی تنهابرای چندلحظه»**
دوربین لرزان و ترسان پیرمردبه دنبال چه می گردد؟ تلاش اودرهفتمین دهه زندگی اش به کدام سو نشانه رفته است ؟
بازنمایی جامعه کلنگی وهم نشینی خانه های آواره ای که درتیتراژدرپس برجها خودنمایی میکنند،آیاسنت است که به جنگ مدرنیته میرود ؟آیاشکایتنامه فقراست که فریادعدالتخواهی رادرژانری اجتماعی به گوش برج عاج نشینان میرساند؟ویا پایکوبی سرخوشانه و«دیونیزوس گونه»انسان است دربرابررنج بشری؟
۲-بازنمایی جشنواره ای از رنج و بدبختی در وضعیتی طربناک آیا همان کیمیایی نیست که داروساز جوان و بی دست پابیهوده اوراق زرنگار علوم را درپی آن میکاود؟وآیا هنر سینماآن دانش طربناک و حکمت شادان نیست که می توانددو ساعت سرخوشی را در برابر تصاویری از فقر و نکبت وبدبختی برای تماشاگر به ارمغان آورد،
مهمان مامان بیان تجلیلی ازسینما است: پوسترهای رنگارنگ در خانه مامان ،خاطرات نوستالوژیک از سینما ی گذشته ،شکوائیه کارگزاران سینمای رو به زوال وطنی ومردی که عمرش را در قمار سینما باخته است و اینک جز گریه فقر نصیبی ندارد.
۳-فستیوال مهرجویی بازنمایی روحیه پرافتخار (!!)مهمان نواز ی ایرانی است که مکان مهمان نوازی اش خانه آواره مامان رادر مینورددوبه خیابانها گام میگذاردونشان میدهد فلاکت تنهادرخانه فقراخانه نکرده است،بلکه تاعمق خانه ثروتمندان نیزراه یافته است و پای تیرچراغ برق های بالا شهر زباله ها انباشته شده است.
خیابانهایی که موتورسواران نابهنجارجلوه دیگری از پزشکی هستندکه نسخه راغلط میپیچد.بیمارستانی که تنها کارآمدی اش رقص دیونیزوسی یوسف و مرثیه سرایی های مش مریم است: بیان موقعیت کمدیتراژیک ما،بازنمود تعلیق میان زمین و آسمان.
۳- مش مریم پیرزن جنگزده ،خسته، زشت،رنجور ،فرتوت ،وابسته به آسمان که همه زشتی اش را با بزک مضحکش سعی درپنهان داردومرثیه هایش به چسناله های ما هیشگی ما شبیه است وخانه آواره اش که توهمناک آن راتمیزوزیبامیداند. هنر زیبای دست بافش که میراث از دست رفته « مامان وطن » را شبیه است .***هر یک از کاراکتر ها به همین شکل باز نمود کلیت وضعیت رنجناک ماست.
دشواری اما همچون ساختمانی نمود میکند که در میان آنهمه بیقوله ساخته میشود و هم نشینی وضعیت های متناقض رامنجرمیشود .دشواری آن است که چنین ساخت وسازی رانمیتوان مدرنیزاسیون (مدرن شدن)خواند.
دشواری دروضیت بحران زده ماخانه کرده است،وباوصله پینه نمی توان جلوی آن راگرفت،برفرض که جورابی نو نیشخند زشت فقر و فساد راخفه کند با اعتیاد یوسف ودعوای اوبا زنش چه میکنیم؟یاوه گویی های پدررا چگونه ساکت کنیم؟موتور سوار نابهنجاررا چه کسی لاپوشانی میکند ؟و در نهایت لکه کثیفی روی گوشه لحاف زهرخندپیرمردخنزر پنزری دربوف کور را میمان،که مو را بر اندام سیخ میکند.
ما در بحران اقامت گزیده ایم و اضطراب دوربین که روی دست میلرزدشایدنشانی ازانتظارهمین رویداددهشتناک باشد،زلزله ای که جان بیست هزار نفر را درساعتی میگیرد.
۴-پرهیزازپرگویی های ملال انگیز(همچون سربازهای جمعه)،دوری ازادعاهای یک سینمای اجتماعی ،امتناع از باز خوانی بیانیه ای سیاسی و ادای دین آشکاربه سینمای ناب کمدی وبزرگانی چون چاپلین و باسترکیتون وگردآوری مظاهربدبختی(فقر،اعتیاد،ظلم به زنان،فساد بورژوازی،لومپنیسم،بی عدالتی،نابهنجاری متروپولس تهران و...)در فستیوالی از شادی و رنج هنر بزرگ مهرجویی است که در کارنامه اش «اجاره نشین ها» را ثبت کرده است.
5-زمانی که همه همواره درموقعیتی خلسه گونه و«نزدیک به مرگ» بسر می بریم ،چه باید کرد ؟جز رقصی شادخوارانه بر سفره ای که باخون دل برپاشده است؟همچون لبخندی که مامان به نوررنگارنگ لامپهای خیابان میزند؟همچون چهره خندان او که درانتهای فیلم وقتی مرد همچنان نفهم به کنارش می خزد و میگویدکه همه چیز درست میشود .
همچون شادی بیمارگون مردم تهران وقتی به انتظارزلزله در پارکها به جشن مرگ میپرداختند.

*******************************************
پی نوشت:

* عنوان مخفف near dead experience می باشد.در فیلم با خلسه وحتی حالت عرفانی ترجمه شد.می تواند کنایه ای به وضعیت توهمناک و بیمارگونه ما باشد.طعنه ای به «عرفان زدگی کلبی مسلکانه» ما نیز در آن نهفته است.
**نقل به مضمون از سخنان داروساز جوان فیلم
***این نکته همچون دم خروس یا همان امر ناهمسازبر پیکراین نوشتاریکسره بهم ریخته وآشفته خودنمایی میکند:
مویه های غریبانه مش مریم در انتخاب قربانی که غمناک ترین سکانس فیلم نیز بودند را هر چه اندیشیدم نتوانستم در ساختار این نوشته سر هم بندی کنم.براستی خفقان این سکانس بقدریست که طنازی ورندی مهرجویی نیز نتوانسته حتی لبخندی بر قامت آن بپوشاند.لحظه از آن لحظه هایی بود که در برابرش هیچ نمی توان گفت و اشک ولبخند هر دو به یک اندازه از هیبت بهت گونه ی آن می کاستند .پس تنها به بازگویی آن اکتفا می کنم ،همچون زخمهایی که در زندگی هست و چون خوره روح را آهسته در انزوا می خورد ..........
*******************************************
هاپوکومار
فضولی موقوف:سلام بچه ها اين نوشته را ديشب نوشتم ولی نتوانستم در وبلاگ بگذارم.به هر حال ببخشيد که بلند وخسته کننده است .اميدوارم حال همه تان خوب باشد.

هیچ نظری موجود نیست: