چهارشنبه، 28 مرداد، 1383
چت و هويج
سلام
اين مطلب بيچاره خيلی وقته تو هارد داره خاک ميخوره اما ديدم براي اونهايي كه اگه يه شب چت نكنن خوابشون نميبره بد نيست:
مطلب پايين از چتايون چتگر زاده است از وبلاگ جوان ايراني
مسنجر من، ای چتگاه چتبازان بی آيین
تو ای ديرينه خلوتگاه چرت و پرت هزل آگين
پر از موزيک و جر و بحث
پر از دشنام شرم آور
همه اندر کمين هم
پر از آی دی ترس آور
هوا بس ناجوانمردانه پس است
دمت گرم و سرت گرم و زبان چرب و نرمت گرم
سلامم را تو پاسخ گو ، چت بگشا
منم من، مهمان هر شبت چتباز سرگردان
منم با آی دی قيصر يا داش فرمان
منم بوت گشته و حيران…
سلامم را نمی خواهند پاسخ گفت
همه سرگرم چت روم اند
کسی سر در نميآرد چه می گويند در آشوب پر غوغای اين ياران
تو را گر میک از مرغوب تر جنس ا ين بازار است
سخن با تاک نتوانی
که با یاهيک يا تيک تاک قفل بر آن است
و گر پی ام بسوی کس روان سازی
به اکراه می دهد پاسخ ، يا اينکه
به يک جانانه نرم افزار بوت آسا
شوی در بوت يا دی سی يا ايگنور
و يا قفلی زند بر آی ديت چندی
نه اين است گفتمان ،اين مفتمانی را که پنداری
حريفا، ميزبانا ناسزا آخر چرا در مايه گفتار
و يا تهديد بر مبنای نرم افزار
من امشب نامدستم دام بگذارم
تو را دانلود از دات کام بگذارم
من امشب آمدستم ، تو را از هکر گويم
ز ئی ايکس ئی ، بلستر يا ز ويروس مضر گويم
چه گوی در فلان سایت پر از نرم افزار بوت و هک
که خواهی وقت چت با آن زنی بر هکس پاتک
فريبت می دهند اين رايگان نرم افزار رنگارنگ
به همراه آورند کرمی ، شوند با پی سی ات در جنگ
کنند هارد تو رو داغان و پسوردت شود پيدا
تو را يک فرمتی بايد که خرجش هست گه بالا
و من کوتاه گويم قصه را ديگر
که ايگنور می شوم الان
چتايون چتگر زاده
راستي كتاب فريدون سه پسر داشت از عباس معروفي در سايت كتابخانه مجازي داستانهاي فارسي هست .فكر كنم اگه سري بهش بزنيد بد نباشه.شايد معرفيش اينجا زياد جالب نباشد.به هر حال اگه بدتان اومد اونو تو ذهنتون حذفش کنين.
خدمت چاملي عزيز هم بايد عرض كنم كه :بابا اينهمه خودتو كشتي كه به ما آهنگ سر اومد زمستون رو ياد بدي؛كليپش تو سايت نغمه هست .به همه پيشنهاد ميكنم حتما برويد و بشنويد.
پيازچه
چهارشنبه، 28 مرداد، 1383
فضولی موقوف
اولا که فضولی موقوف ثانیا این متن چند روز میشه که تایپ شده ومن اصلا حال نداشتم اونو تو وبلاگ بذارم ثالثا همش به خاطر دل کورماز ورپریده است که مجبورید این مزخرفات رو بخونید رابعا فضولی موقوف من هر کاری حال کنم میکنم.
یک روز گرم تابستانی در دربند
از چند روز قبل قرار مدارا رو گذاشته بودیم و قرار بود کسی بد قولی نکنه. البته من که مثل همیشه نسبت به این قوم اجوج مجوج بدبین بودم هم سر دفعه قبل و هم سر قضیه حنا خانم.
بله اینطوریا بود که رفتیم دربند.صبح ساعت 8صبح تجریش واز آنجا میدان سربند و بعدشم پیاده روی. خب بهتره مرتب باشم.پس از کسانی که اومده بودن شروع می کنم:اول از همه شخص شخیص خودم بودم یعنی قبله دو عالم جناب هاپوکومار (دامت برکاته).بعد دوست گرامی تر از جانم آقای« پکو پک » بودند که ایشان هم در معیت بنده و با موتور آمده بودیم. بعد «سجی بلا»آمدو بعد از او «منوچ»( دوست حاجی فنچ آزادی) و بعدشم خود «حاجی فنچ آزادی» آمد. نفرات بعدی عبارت بودند از«مت» و«مته»(با اسم انتصابی«خانم کوچولو»)وبه همراه او «کورماز» ور پریده وخواهرش آمدند. یعنی خیالتون رو راحت کنم جلسه جمعه جلسه «خواهرا »بود.(آخی جای «هاپوکوماره» خالی بود بابام نذاشت)
«وارطان» هم با خواهرش بود، اشتباه نکنید این «وارطانه»(علی الحساب اسمش رو می ذاریم« هوخشتره» تا با شعائر مذهبی و فیزیک بدنی سازگار باشه) بر خلاف خواهرش نی قلیون بود، پس تو کوه جا برا همه بود،خب مونده رابینسون همیشه بدقول به همراه یه عضو جدید که من تازگی ها فهمیده ام مسئول هماهنگی های عملیات انتحاری «رابینسون» ایشان بوده است.بعله ما داریم از« خاله ریزه» صحبت می کنیم. خب دیگه جمع نحس ما جمع شد آخه «سیزده »نفر بودیم .
خلاصه رفتیم بالا و کلی از چربی های بچه ها رو آب کردیم.(قابل توجه خانم هایی که می خوان رو فرم باشن!!! )بعدم نشستیم یه جای با صفا کنار آشغالا و نهار خوردیم. اشتباه نکنید آشغالا رو نخوردیم اونا رو بردیم خونه فرداش بخوریم.(خاک بر سر من کنن که یه جمله مثل آدم نمی گم)
بعدشم بچه ها میخ شدن زمین و جای «حنا خاله» خالی بود تا با اون چایی های مثل زقنبوتش به بچه ها حال بده.البته «چاملی» هم اگه بود برامون چوب میاورد. ولی خوب شد تنسی نبود چون یه بند می خواست حرف بزنه وسر همه رو ببره.«یله» هم که از شانس خوبمون رفته بود اردبیل ولی از شانس بدمون غرق نشده برگشته.اون یارو «قیصر» هم که انگار بردنش حبسی چیزی، چون هر چی زنگ زدیم نبود.(ببین حالا موادش چه قدر بوده؟؟)
گروهک تروریستی «لیان شامپو» هم که بود ونبودشون فرقی نمی کرد.چون اگه بودن اونا هم می خواستن میخ شن زمین ،ما هم که میخ کم نداشتیم.
بگذریم .آره دوستان روز خوبی بود و ما جای همه ی بچه هایی رو کو نبودن را خالی کردیم.البته تو کوه جا زیاد بود و لازم نبود این کار رو بکنیم ولی خب به هر حال مرام بچه تهرونو از این حرفا.
خب اینم از گزارش یک روز کوه رفتن ما.امیدوارم جمع قطار زرشک یک بار دیگر جمع بشود و دسته جمعی بریم قبرستون.
زت زیاد
برات ممد هاپوکوماری
سه شنبه، 27 مرداد، 1383
هم انديشی
دوستان سلام
حتما این روزها با آمارهای منتشر شده در ارتباط با افزایش طلاق در میان زوج هایی که مدت زیادی از ازدواج آنها نمی گذرد مواجه شده اید یا نمونه هایی از این ازدواج های نا موفق را از نزدیک دیده اید.
جامعه ما اگر چه دیگر سنتی نیست اما هنوز دستان خود را از قیودی که مرتبط با دوران سنت است نرهانیده است.از سویی دیگر اگر چه هنوز مدرن نشده ایم، از ابزار دنیای مدرن به وضوح استفاده می کنیم اما به تصورات و بدیهیات آن دنیا اندیشه نکرده ایم. در دورانی به سر می بریم
که ساختارهای دنیای مدرن به ناچار زندگی ما را احاطه کرده اند و ما را که سر در گریبان سنت داریم با بحران مواجه کرده است.به قول یکی از اندیشمندان دوران ما، "تقریرحقیقت و تقلیل مرارت" کار روشنفکران دوران گذار(خروج از سنت و ورود به مدرنیته) است.
مساله امروز خانواده ها دیگر به اعتیاد مرد و نجابت زن خلاصه نمی شود. درگیری بر سر مسائلی است که حتی وجود خارجی ندارند: اینکه چرا یکی از طرفین درقسمت view friends سایتorkut.com بیش از 90% دوستان خود را از جنس مخالف برگزیده است یا اینکه چرا اسم همسر خود را در ته این لیست قرار داده است و موارد متعدد اینچنینی.
خواهش می کنم به پرسش های مطرح شده که کاملا واقعی هستند جواب دهید تا شاید افق دیدمان و در نهایت تصمیم گیری هایمان را راحت تر کند.
یله
يكشنبه، 25 مرداد، 1383
يک پرسش
دوباره سلام
این عکس و این عکس دریاچه نئور در نزدیکی شهر اردبیل را نشان می دهد.جای همه شما در آنجا خالی بود، مخصوصا وقتی که ای ایران را در تاریکی مطلق شب بی مهتاب دریاچه خواندیم.
پرسشی از یک امکان دارم.مشکلی که یکی از دوستانم را به شدت با آن در گیر کرده است:
او عاشقانه فردی را دوست می دارد و طرف مقابل نیز به همین صورت به او عشق می ورزد.
در میانه این راه،طرف مقابل از رابطه جدید عاشقانه با نفر سومی خبر می دهد و این را بسیار طبیعی و محقانه می داند وابراز می کند که هنوز به شدت سابق به او (نفر اول) عشق می ورزد.
به عبارت دیگر، راس مرکزی یک مثلث عاشقانه ارتباط خود با هر دو راس دیگر این مثلث را عاشقانه و عاطفی می داند.
نکته جالب توجه در این داستان این است که دوست من می گوید رابطه سکسی طرف مقابل با نفر سوم چندان اهمیتی ندارد و قابل حل است. او مدعی است که چنین رابطه سه گانه و عاشقانه ای امکان پذیر نمی باشد و در یکی از این دو رابطه عاشقانه خللی وارد است.
نظر تو چیست؟شخصی می تواند اعلام کند که در لحظه ای معین و هم زمان به دو نفر از جنس مخالف عشق می ورزد؟و پرسش مهم تر اینکه، اگر تو جای نفر اول بودی چه می کردی؟
یله
شنبه، 24 مرداد، 1383
سلام
ای زندگي!ای نيمروز!ای زمان جشن وسرور! ای بوستان تابستاني!ای بی قراري!خوشبختی در پيش است!
آری هميشه خوشبختی در پيش است...
واپسين شطحيات (نيچه)صفحه۹۷
پنجشنبه، 22 مرداد، 1383
به نام خدا
زرتشت برگزيده شدنش به پيامبري را نتيجه واكنش طبيعي جامعه در برابر آشفتگي شديد اخلاقي وپاسخ نظام آفرينش به نياز مردم به يك هنجار استوار اخلاقي مي داند:
آفريدگارا ‹روان جهان› به درگاهت گله مند است :
براي چه مرا آفريدي؟
خشم وستيز چپا ول وغارت زور و گستاخي وتجاوز وستم همه جا را فرا گرفته است .
مرا جز تو پشتيباني نيست .
پس , نجات بخش شايسته اي را كه بتواند مرا از اين پريشاني رهائي بخشد , آشكار ساز.
در جهان بيني زرتشت , دو گوهر متضاد موجود در هستي ,مكمل ولازم يكديگرند وهيچكدام ارزش ‹نيك بودن › يا ‹بد بودن› را ندارد . به بيان ديگر ،خداوند خرد –- اهورا مزدا- آنچه را كه آفريده ، خير مطلق است وشر مطلق در آن راه ندارد . اما تضاد موجود در هستي هر گاه درانديشه انسان تجلي كند ، ‹‹نيك ›› و ‹‹ بد ›› به وجود مي آيد . به عبارت ديگر ، ‹‹خير ›› و ‹‹ شر ›› زائيده انديشه انسان است كه از طريق انديشه ، به گفتار و كردار او نيز راه مي يابد ، و بدين گونه است كه نيكي و بدي در جوامع انساني زائيده مي شود :
‹‹ چون اين گوهر همزاد ، در انديشه پديدار شوند ، نيكي يا بدي پا بدي بوجود مي آيد . آنگاه دانا نيكي را بر مي گزيند ونادان بدي را.››
پنجشنبه، 22 مرداد، 1383
تمام روز در ايينه گريه مي كردم
بهار پنجره ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پيله تنهاييم نمي گنجيد
وبوي تاج كاغذيم
فضاي ان قلمرو بي افتاب را
الوده كرده بود
...
تمام روز نگاه من
به چشمهاي زندگيم خيره گشته بود
به ان دو چشم مضطرب ترسان
كه از نگاه ثابت من مي گريختند
و چون دروغگويان
به انزواي بي خطر پلك ها پناه مي اورند
...
نمي توانستم ديگر نمي توانستم
صداي پايم از انكارراه برمي خاست
و ياسم از صبوري روحم وسيع ترشده بود
وان بهار و ان وهم سبز رنگ
كه بر دريچه گذر داشت ، با دلم مي گفت
"نگاه كن
تو هيچگاه پيش نرفتي
تو فرو رفتي"
قطعه هايي از وهم سبز ،فروغ فرخزاد
به پيشنهاد يله خواستم بنويسم چندين بار سعي كردم، نشد، كلمات به زحمت در ذهن نطفه مي بندند و با نوشتن گويي مفري مي يابند از نوك قلم مي گريزند و باز با دستان تهي بر جا مي ماني چيزي نيست كه بتواني انرا بنويسي فقط حس بديست " تو فرو رفتي " با سر به درون انچه كه از ان متنفري پرتاب مي شوي و با دست وپاي بسته ، مستاصل مي شوي، خودت را به در و ديوار مي كوبي ،گمان مي كني كه فرياد مي زني اما انچه گلويت خارج مي شود ناله رقت انگيز حقيريست كه... ،اما تو نمي خواستي فرو بروي تو قرار بود جاري باشي تقصير هيچكس نيست تو بايد بروي..
چهارشنبه، 21 مرداد، 1383
من نيز معترفم
اینجانب به عنوان دومین معترف این گروه مخوف و در راستای خدمت به نظام مقدس از کرده های خود اظهار ندامت و پشیمانی می کنم و تمامی گفته های قبلی "برات ممد بلدیفالی معروف به هاپوکومار" را تایید ودر ادامه اضافه میکنم که این عنصر مفلوک از گفتن حقایقی در ارتباط با اعمال شنیع خود سر باز زده است.درست پس از بازگشت "مهر انگیز عبادی " از فرنگ و دریافت جایزه صلح اسکار از ایادی استکبار بود که "هاپو" با قیافه ای مبدل گروهی را تشکیل داد که هدف این گروه حمایت از آن ضعیفه و اقدام علیه امنیت ملی بود. در ضمن "هاپو" تبحر خاصی در نظریات ساختار شکنانه دارد و در نشریه"پنجره ای رو به مستراح" دست به اعمال شنیعی زده است که بنده چون توبه کرده ام از گفتن آنها خودداری میکنم.
دم و دم بر همه دم بر گل رخسار محمد صلوات
يله
چهارشنبه، 21 مرداد، 1383
فضولی موقوف
متن زیر« اعتراف نامه» ای است که یکی از اعضای نادم شاخه ای از گروه القاعده با نام «سوتی نامه 79» به تازگی در اختیار شبکه الجزیره قرار داده ودر آن ضمن معرفی اعضای اصلی باند مخوف مافیایی وتروریستی با نام سوتی نامه تقاضای عفو کرده است با هم این متن را می خوانیم:
به نام الله پاسدار خون شهیدان
با عرض سلام به همه ملت غیور وبا لاخص مقام بیکار رهبری
اینجانب « برات ممد بلدیفالی » با نام مستعار«هاپوکومار » از اعضای اصلی گروه تروریستی«سوتی نامه79»می باشم، که مدت دو سال است برای این گروه تروریستی کار می کنم،آشنایی من با این گروه ضاله برمی گردد به دوسال قبل که طی دنبال کار گشتن در نشریه کفر آمیز «پنجره ای به مستراح »با یکی از مهمترین اعضای این باند مخوف آشنا شدم.این فرد کسی نبود جز:« چاملی خونخوار ».
در ابتدا چاملی با چهره مظلومانه خود سعی داشت وانمود کنه آدم خوبیه(ارواح شیکمش )اما بعد فهمیدم که از اون آدم کشای حرفه ایه .بله این چاملی، من یه چیزی میگم شما یه چیزی می شنوید.حتی یه بار که من دوکستی رو به فرمان او خوب کتک نزده بودم داشت،من رو خفه می کرد.(خدا ذلیلت کنه دختر، گردنم هنوز دردمی کنه ).
یه بارم که باهم نقشه کشتنن یه بچه دو ساله استادشون رو انجام می دادیم ،گفت:«ایییییییی خب بزن دیگه خاک برسر ،مامانشم بکش » دیدید چقد خطرناکه .الانم یه خواهر داره که مثل پزشک احمدی زمان قاجار پیرمرد ،پیرزنارو تو بیمارستان خفه می کنه.(نکن عزیز دلم آخر عاقبت نداره )
تازگی ها هم رفته بودند یه کتل خاکی کنار خونشون به همه گفتن رفتیم« دمافنت» .بابا بی خیال ما گوشمون درازه یا صدامون عوض شده؟ دست بردار از این شایعه پراکنی ودروغ بافی.تازه تو همون کتل خاکی هم سه تا بچه ودو تا آدم پیر را خفه کرده اند.برنامه مخوف این زوج جنایتکار فاسد کردن مردم بیچاره شهرشونه. بدین صورت که بعداز ظهرا تیپای قرتی می زنند واز خدا پیغمبر هم نمی ترسن.(الهی جز جیگر بگیرید، الهی برید زیر تریلی، الهی بی شوهر بمونید، الهی بچه هاتون مثل من بشند.)
به هر حال چاملی خونخوار من رو اغفال کرد وبه این گروه کشاند بعد از آن با عضو بعدی یعنی« تنسی تاکسیدو» آشنا شدم.معروف به «زن هزار چهره».برخلاف ظاهر مردنی وموش مرده این فرد از اون مارمولک های روزگار است .
اومسئول هماهنگی هاو معاون اول چاملی خونخوار بود.
او حتی سابقه هم دارد،مثلا یه بار که علائم شکنجه های چاملی روی صورتش بود به همه گفت خورده به دیفال .ماهم همگی دسته جمعی گاو .
خلاصه این تنسی مارمولک در قتل خیلی ها از جمله همین سکینه خانم نامزد بابابزرگ مرحومم نقش فعال داشته(می گن نذاشته بنده خدا رفع قضای حاجت کنه !!واونم طفلکی مرده، چه جوری اش را از خود جنایتکارش بپرسید )تازگی هم می گن رفته دهاتشون اونجا، با یه جونور ناشناس به اسم ریوزو ریخته رو هم ،هر طور که می تونه میهن عزیزمون رو به گند می کشونن(الهی خیر از جوونی ات نبینی الهی بری زیر ژیان )
دیگر عضو این گروه« کورمازرمال» است که به همراه یه غول بیابونی عجیب به نام« مت »، یعنی بگی هر غلطی می کنند تا این مملکت پیشرفت نکنه.این کورماز که میگم از اون فال بیناست که دخترای جوون وپسرای غربزده رو به هوای کف بینی می کشونه تو شرکت اون مت جنایتکار وبعد دخترا رو قاچاق می کنن کشورای عربی وپسرا روهم میفرستن قبرس.
مت هم با عنوان دروغین شرکت تبلیغاتی یواشکی به این کار زشت وکثیف مشغول است. (خدا سر بچه هاتون بیاره ،الهی الهی )تازه اون کورماز به هوای درس خوندن در دانشگاه الکی واحد می افته و در دانشگاههای کشور عزیزمون دنبال مشتری برای فال بینی میگرده(جوونا به هوش باشید!! ).
بله می گفتم.یکی دیگه از اعضای این باند مخوف اسمش« یله » است.این یله که می گم ببینیش دلت به حالش می سوزه ویه چیزی دستی هم بهش کمک می کنی.اما درواقع از اون هفت رنگاشه.کار اصلی این یله اینه که با عاشق نمایی وحرفای عاشقونه ،ببخشید، این دخترای گاو رو خرمیکنه(خیلی مهارت می خواد گاو رو خر کنی!! )وبعد از اغفال اونا می کشدشون و کلیه هاشونو صادر می کنه اسراییل.این یله تازه کار سیاسی هم می کنه وبا نوشتن مطالب کذب ودروغ به صورت شبنامه سعی در متشنج کردن فضای پاک کشورمون داره.(الهی دستت بشکنه ،الهی بری تو دریاچه اردبیل خفه شی ).
دو تا دیگر اعضای این گروه عبارتند از« قیصر خانم » ودوستش «وارطان »(فکر می کنن من نمی دونم اسم ارمنیه، بابا ما یه زمانی ارمنی بودیم، موضوع اینه که جفتش و اصلا هر چی غیر از فرمایشات مقام معظم رهبری باشه کفره وارمنی وغیر ارمنی هم نداره!! تازه وارطان به فیزیک این عنصر خیانت پیشه وسلطنت طلب خیلی میاد)
آره نمیذارن دو کلوم حرف حساب بزنیم ذلیل مرده ها.این دوتا خصوصا اون یارو قیصر از اون الوات واشرار تهرانه که سر چاراهها وای میسه وباج گیری میکنه.می گن از فک وفامیلای شعبون بی مخه .همچین یه نمور قیافشم اون وری میزنه.
رفیقشم می گن تو کار صادرات واردات عرقیات الکلی به ایرانه. بی خود نیست بهش می گن وارطان.قیصر ووارطان یه فامیل دارن « ممدتقی » نام. این ممد تقی عامل قتل «حسین پناهی »بیچاره است.البته کار اصلی ممد تقی خرید وفروش لوازم آرایش تقلبی به دخترای ترشیده است.اخیرا دیده شده که قیصر هم زده تو این رگه وبا هم سر خلق الله را شیره مالی می کنند.(خدا به خاک سرد بزندتون، الهی سیل بیاد هر سه تاتون رو آب ببره )
از اعضای دیگر این گروه تیم موسوم به« لیان شامپو» است که اخیرا یکی از ایشان با عنوان فرعی «پیازچه » اعلام حضور کرده است.این گروه وحشی وخطرناک متشکل از سه جنایتکار حرفه ای به نامهای «هوسان نیان » ،«پیازچه » و«کلاه قرمزی »(اون عنکبوته تو نیک ونیکو)میباشند. این سه تن که بیشتر شمال کشور را به گند می کشند ،به فعالیتهای مخفیانه می پردازند.یکی از کارهای زشت این افراد برپایی مجالس لهو ولعب ورقص وپایکوبی است.(مگه عروسی باباتونه از من خجالت نمی کشید از مقام معظم رهبری خجالت بکشین)بله، در این مجالس کاملا بی تربیتی این خانمها هی می رقصن وتازه بدتر میخندن!!!واااای.توبه ،توبه.(الهی پاتون بشکنه الهی اسید بریزن رو سروصورتتون الهی بچه هاتون بشن مثل حاجی فنچ آزادی. )
گفتم« حاجی فنچ آزادی » یاد یکی از خنگ ترین اعضای گروهک تروریستی مان افتادم .این بیچاره از بس خنگ بود که وقتی می رفت دستشویی یادش می رفت برا چی رفته.یه بار فکر رفته استخر.شانس آوردیم مایو تنش نبود وگرنه خفه میشد.همینجوری هم گلاب بروتون کلی گل وبلبل خورده بود تا اینکه بالاخره دوکستی بهش نفس مصنوعی داد(اه اه خدا بدور )حالا شما حساب کنید دخترا چقد یول بودن که راه براه به این عنصر مفلوک زنگ می زدند(خلایق هر چه لایق)اخیرا هم که از مکه اومده از عربستان کلی تماس می گیرن.
دیگر عنصر گروه« رابینسون » است معروف به« رابینسون یه دست».این عنصر سارق که قبلا در بخش عملیات انتحاری فعالیت می کرد و در عملیات انهدام توالت عمومی پارکها تقریبا نا موفق بود اخیرا به جیب زنی وپخش سی دی های مستهجن در میادین تهران مشغول است.(دستت بشکنه الهی )
«حنا خانم» آخرین عضو این تشکل فراماسونری است که با انرژی های منفی ،در چایی مردم سم ضعیف می ریزد. اخیرا هم در یه آموزشگاهی که مال داداششه مردمو می تیغن واز خدا هم خجالت نمی کشن.تاره میگن یه بار یه بچه گربه رو برده بوده آبشار واونو مجبور کرده جیش کنه تو آب تا مردم آب نجس بخورن.(الهی بخوره تو کمرت،الهی بری زیر فرقون )
البته باید از « سوتی من » هم اسم ببرم که همیشه مخالف است وتو اون شهر هسته نیسته معلوم نیست چه غلطی می کنه .
به هر حال آنچه آمد اسامی مهمترین اعضای سوتی نامه بود وقطعا افراد دیگری مثل« پت» و«ممول» از زنجان در شکل گیری این گروه نقش داشته اند.
اینگونه میبینید که من بیچاره پاکترین و ساده ترین افراد گروه بوده ام که اونا منو اغفال کردن.حالا هم ضمن اظهار ندامت از همه کارهای گذشته حاضرم هر گونه همکاری با شما ملت علاف بکنم تا افراد بی تربیت این گروه دستگیر وروانه زندانهای حق علیه باطل بشوند.
در انتها از همه افراد این گروه خواهش می کنم با بازگشتن به دامان میهن از این کارای بد بد نکنن واز خدا بترسن .از شما ملت علافم که این همه دری وری را خواندید خواهش میکنم این بدبخت اغفال شده را ببخشید.
با تشکر
برات ممد بلدیفالی معروف به هاپوکومار
******************************************
سه شنبه، 20 مرداد، 1383
سلام به همه دوستان
دیشب جای همه کسانی که on نبودند، خالی بود. من(یله)، هاپو، قیصر، تنسی و چاملی همگی بودیم.شب جالبی بود.از سر شب منتظر بودم تا شب به نیمه برسد و کسی باشد تا با او صحبت کنم. نیاز شدیدی به صحبت کردن با یک دوست داشتم.
خلاصه جمعمان جمع بود و چند جای خالی! ساعت 2 نیمه شب وقتی همه رفتند، باز احساس تنهایی کردم اما راحت تر از قبل بودم. تصور ظلم آفرینش در قبال ما انسان ها از تنها زاده شدن،درگیری ذهنی دیشب من بود.
اگرموافق باشید این روزها که بیشتر وقت داریم و از هم دور هستیم، از تفکرات و حس های درونیمان بنویسیم. آگاهی از آنچه تو فکر می کنی، ذهن مرا هم درگیر می کند. مشکل جمعی به راه حل جمعی منجر می شود و در کارایی خرد جمعی شکی نداریم. هرچند سوتی من از زاویه ای منتقد این گفته می باشد!!
یله
دوشنبه، 19 مرداد، 1383
راستی الان يادم آمد كه اسمم راننوشتم واقعا كه ....
حنادوستدار همه تون خانم حنا
دوشنبه، 19 مرداد، 1383
بچه ها سلاممممممممممممممم
نمدونين كه چقدر بدبختی كشيدم وگيج بازی در آوردم تا اينكه بعد از چند روز بالاخره آنهم با n بار زنگ زدن به خانم كوچولو تونستم وارد وبلاگ بشم
به اميد اينكه همتون خيلی خوب وسر حال باشين
راستش ديگه می ترسم چيزی بنويسم چون مطالب به قول هاپو بايد جدی باشه
راستی ديروز توی خيابون سوتی منو ديدم داشت دنبا ل خونه می گشت
خوب فعلا خداحافظ
دوشنبه، 19 مرداد، 1383
دوست عزيز سركار خانم چاملي صعود شما را به بام ايران به همراه گروه كوهنوردي پيمان تبريك و اينا ديگه....
آفرين آفرين آفرين آفرين آفرين آفرين
هاپوكومار خونه نو مبارك، البته الان ديگه بايد بهت گفت پدر آريادنه ، مگه نه؟؟؟؟؟ ولي اينجا بياي هاااااا آخه تو پدر خوانده وبلاگ بودي و از همه بيشتر توش مينوشتي حالا كه خودت بچه دار شدي نكنه ما رو فراموش كني...
----------------------------------------------------------------------------------
شما هيچوقت به سكوت فكر ميكنيد؟ به حرفهاي گفتني و نگفتني... به حرفهايي كه هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نميآورند و انديشههايي كه هرگز راضي نميشوند برزبان جاري شوند. همه ما حرفهايي داريم براي گفتن و حرفهايي هم براي نگفتن، و سرمايه هركس به اندازه حرفهايي است كه براي نگفتن دارد. حرفها اگر مخاطب خود را يافتند بيان ميشوند و اگر نيافتند نيستند.
زماني هست كه بايد در اوج انديشههاي پاك سكوت كرد، سكوتي دردناك كه شايد روزي شكسته شود و سكوت زماني درماني است براي ضمير آشفته و بيقرار و گاه خبر از سر درون ميدهد و غوغايي كه در وجود من و تو برپاست؛ توخاموشي و ساكت درحاليكه ذرهذرهء وجودت سخن ميگويند:در اندرون من خسته دل ندانم چيست كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست
ولي گاه هم حرفها و كلامها جايي براي ابراز شدن نمييابند و اگر اين حرفها مخاطب خود را گم كنند حريقهاي عذاب برميافروزند واي اگر او را يافتند در اعماق وجودش آرام ميگيرند.و گاه هم سكوت ناگفتنيها را زمزمه ميكند و تو در خاموشي كلام به حقايق دست مييابي ولي بدان كه بايد بشكني سكوت را وقتي مشاهده ميكني نور را در زنجير و يا حقيقت را بردار، و آن زمان كه نيازت را به بند كشيدند و آن زمان كه دانستي سياهي را تضادي چون سپيدي هست باورهايت و حرفهايي را كه بايد به گوش آدميان برسند بر زبان جاري كن
و من و تو نيز حرفهايي داريم براي نگفتن كه در بيكرانگي دلمان موج ميزند و براستي چه كسي ميتواند به سخنانمان گوش دهد و برايمان مخاطبي دلپذير باشد؟؟؟؟؟
کورماز
شنبه، 17 مرداد، 1383
سلام
امروز وقتی نگاهش کردم احساس کردم هيچکس رو به اندازه او دوست ندارم واو کسی است که از دل نرود اگر چه ساليان سال از ديده رود.
مادر عزيزم روزت مبارک
تنسی
شنبه، 17 مرداد، 1383
آريادنه
سلام بچه ها
ضمن آرزوی موفقیت برای همه شما،خواستم یک خبر خوشحال کننده را به اطلاعتان برسانم.همیشه از اینکه مطالبم خیلی بلند وخسته کننده است، ناراحت بودم.چون به هر حال میدانید که وبلاگ ما بیشتر جایی برای اعلام حضور بچه ها است ومن ازاینکه با مطالب زیاد وبعضا غیر جالب این نظم را بهم می زدم ناراحت بودم تا اینکه امروز اقدام به ثبت یک وبلاگ جدید کردم.
بله، من امروز وبلاگ «آریادنه»رابا شناسنامه کاربری http//:www.ariadne.persianblog.com در پرشین بلاگ ثبت کردم.
در این وبلاگ من مطالب سیاسی ،فلسفی ،سینمایی وموسیقایی ومطالبی در مورد عشق را می نویسم.
دوستان پشتوانه من در راه اندازی این وبلاگ شما بوده اید ومن همچنان برای شما می نویسم.امیدوارم با سر زدن مداوم به این وبلاگ وارائه نظرات همیشه راهگشایتان امید من را بی جواب نگذارید .ضمن اینکه من این وبلاگ را فرزند معنوی سوتی نامه می دانم،پس شایسته است این مادر بزرگوار دخترش آریادنه را از یاد نبرد.راستی می دانید آریادنه به چه معناست؟ برای اطلاع از این موضوع سری به این آدرس بزنید.متشکرم.
با امید واحترام
هاپوکومار
جمعه، 16 مرداد، 1383
سلام
چاملی الآن کجاست؟ کاش ما هم ميتونستيم باهاش باشيم
هاپوموكار واسه من كه اسم به درد بخور پيدا نكردی واسه فاطمه كه در واقع عضو تازه وارده پيدا كن...
بچهها من با اجازتون نوشته قبليمو پاك ميكنم، امتحان هم ندادم، تازه..... آقا من دعوا ديدم اونم چه دعوايی ولی تا ۱۱۰ بياد بعد از سه بار زنگ زدن ۱ ساعت طول كشيد كه تو اين ساعت ميشد كل شهر هستهها و نيستهها رو به رگبار بست .
خانم حنا تهرانه ولی ما بيمعرفتی كرديم شايد يه جورايی و نتونستيم باهاش بريم بيرون
جو اعلام نتيج كنكور همه جا رو گرفته
من ديشب عروسی دوستم بودم و امشب باز هم يه عروسی ديگه ولی راستشو بخوايد ديشبيه خيلی بهتر بود
كورماز
پنجشنبه، 15 مرداد، 1383
مهمان ناخوانده مامان!!!
سلامقبل از اينكه حرفي بزنم بايد بنويسم(!) كه اين فونت عربيه و مثلا بجاي اكرمينويسم اكر.ديروز بعد از مدتي طولاني وارد وبلاك شدم جون أدرس رو اشتباهي مينوشتم بنابراين بايد بكم من برخلاف فارغ شدكان بيكار( نه تمام وقت) سر كار بودم .حالا هم بخاطر حس نوع دوستي ما ايرانيها( كه هميشه با نوعش مشكل داريم) كمي هم شما را بر سر كار ميفرستيم جون حضرت به همه ما عنايت بسيار دارند.القصه همين كه اومدم تو ديدم كه اي دل غافل همه جمعشون جمعه و كلشون كمه(ااا اين كه شد كل)وبلاك رو خوندم خيلي جالب بود.الان هم دارم مينكارم هم ياد مهمان مامان افتادم هم ياد بارسا بيروزفر تو فيلم اعتراض بس كه خفن هستين شما.و ... منخيلي دوست دارم من هم تو تعمير ا ين خونه قديمي كه زيربناي محكمي داره شريك بشم جون همه ما خوب ميدونيم روز كوير داغه و سوزناك .شبها رو هم ميتوونيم به ستاره هاش نكاه كنيم شايد اونقدر نكاه كنيم تا تو ستارمون محو بشيم.راستي اكه خدا اون بالاست و ايران زمين مثل خوونست لابد ما هم مورجه هاي اون خوونه هستيم.بس أدماش كجا رفتند.جرا هركي در ميزنه كسي در رو باز نميكنه.طفل ميكويد:فقط جند تا هابو هستند كه بارس ميكنند. من خودم ديدمشون.خوب اونها هم كه منتظرند كسي جواب بده ميرند ديكه,جون فقط صداي هابوها رو ميشنوندزخسته شىم از تنهايي. مامان جرا مورجه ها نميتوونن در رو باز كنن؟ ؟؟؟؟؟و مادر بدون اينكه به سوالهاي طفلش باسخ دهد به فكر مهمانهاييست كه قراراست برايش بيايد.مهمانان أبرومندي كه نبايد جلوشان أبروريزي شود.به اميد روزهاي روشنراستي من يه أدم ساكت و أروم هستم كه كاهي بجه ها به حرفهام ميخنىيىند ولي ول نميكردندكورماز عزيز نوشته.؟ ساله از ايراناز اين اسماي عجيبتون هم خيلي خوشمان أمد.منم ميخوام
پنجشنبه، 15 مرداد، 1383
مشروطه
صدمین سالگرد جنبش مشروطه گرامی باد.
این روزها صدمين سالگرد انقلاب مشروطه است واز هرسو می بینیم هر کس قصد داردتاربخ را به نفع خود مصادره کند،از یکسو در تلویزیون با تقدیس شخصیتی چون شیخ فضل الله نوری سعی می شود همه گناه شکست مشروطه به گردن روشنفکران عرفی انداخته شود واز سوی دیگر برخی سکولارهای دوآتشه قصد دارند همه گناه را به گردن آخوندها وکارشکنی ایشان بیاندازند.در این میان برخی تحلیل های بیشتر واقع بینانه مثل کار دکتر ماشاالله آجودانی در کتاب «مشروطه ایرانی» شایسته تقدیر است.(گرچه خالی از نقد نیست).
من اینجا نمی خواهم به هیچ کدام از این نگرش ها بپردازم، چون هم بضاعتش را ندارم وهم کارهای خوب وجدیددر این زمینه بسیار انجام گرفته است . فقط می خواستم ضمن زنده نگاهداشتن یاد و خاطره این جنبش و گرامیداشت همه کسانی که در راه آزادی مام وطن تلاش کرده اند، دو سوال از همه شما دوستان گرامی بپرسم:
۱.به نظر شما چرا در سده اخیر جنبش های آزادی خواهانه با شکست مواجه شده اند و پس از هر جنبشی باز شرایط استبداد حاکم شده است؟
۲.در ضمن به نظر شما راه برون رفت از این معضل کدام است؟
پیشنهاد: به همه دوستان مطالعه ویژه نامه روزنامه شرق مورخ چهارشنبه۱۴مردادرا پیشنهاد میکنم،باشد که در پاسخ به پرسشهای فوق تا حدودی یاریتان دهد.می توانید این ویژه نامه را در www.sharghnewspaper.com بخوانید.
به امید سر افرازی ایران
هاپوکومار
***********************************************************
دل نوشته
رهایی
دیروز وقتی از برادر بزرگترم پرسیدم نظرت در رابطه با وبلاگ ما چیست؟ گفت:«جالب بود فقط خیلی ناامید کننده است.مطالبتان خیلی ناراحت کننده است»این احساسی است که خودم هم داشتم، ضمن اینکه به نظر من مطالبی که نوشته می شود عموما مخاطب مشخصی دارد و برای کسی که از روابط درون گروهی نویسندگان اطلاعی ندارد چندان جالب به نظر نمیرسد. مثل دفتر خاطراتی که تنها از احساسات درونی یک فرد صحبت می کند.دوستان نمی دانم تا چه حد نگارنده این سطور را می شنا سید . از ذهن مشوش او خبر دارید یا نه؟تنها کافی است که بگویم تا همین چند ماه پیش در میان دوستانم به ناامیدی و یاس مشهور بودم.تا اینکه با جمعی که نباید هیچگاه پایه گذارش، یعنی «دوکستی» را فراموش کرد، آشنا شدم.
در ابتدای آناکارنینا تولستوی می گوید:«همه ثروتمندان شبیه هم هستند اما هیچ دو بیچاره ای شیه هم یافت نمی شوند.»سخن از فراوانی رنجی است که در زمین انسانها گسترده شده است:این چند روزه باید در معدن می بودید ووضع کارگران زغال را می دید تا متوجه میشدید تا من چه می گویم،همین پریروز زن جوانی را دیدم که های هی گریه می کرد واز شوهر معتاد وپیرش می گفت که می خواهد او را با یک دختر سه ساله طلاق بدهد،زن می خواست خود کشی کند.لازم نیست روزنامه ها را ورق بزنید،در این نزدیکی دختر بچه ای رامی شناسم که مورد تجاوز مردی قرار گرفته است.....همین روز ها روزنامه ها را نگاه کنید ومی بینیدکه دکتر مهاجرانی که ندای تساهل و تسامحش گوش آسمان را کر می کند چگونه به همسر سومش ظلم می کند .آیا فکر کرده اید داستان می نویسم ویا خیالم را به پروازد ر آورده ام؟خیر ،اینها همه شرایط هر روزه زیستن ماست که تجربه می کنیم.دختر جوانی رامی شناسم که به زور به عقد طلبه ای افغانی در آمده و طلبه هر شب او را زیر مشت ولگد له می کند.
نخیر دوستان، ناله قلم ما در این چاه بی مخاطب ملودی ای از سر شکم سیری و ارضای نیاز های کاذب بورژوا ماب نیست(گرچه در نهایت به دام همین موضوع در می غلتیم!!!.) زنجموره این قلم ها به دنبال مخاطبی همدرد است که ضمن دردآگاهی به« فراسو» بیاندیشد،به امید رهایی...ما برای رهایی گرد هم آمده ایم ورهایی تنها موضوع من نیست من در پی شکافتن پوسته تنهایی است که برای این وبلاگ مطلب می نویسم.زبان حال هر کس گویای رنج فراوانی است که سینه را می سوزاند.ما اما در پی ستایش رنج و گله گذاری از آن گرد هم نیامده ایم ما غمهایمان را شریک نمی شویم تا در نهایت گریه کنیم وبه انتظار فردایی که هیچ وقت نمی بینیم امروزمان را به ندبه گذاری بپردازیم.ما سعی میکنیم همدلانه بنویسیم وبه جاودانگی حال بیاندیشیم دیگر چه باک که فردا ممکن است برخی به دام هر روزگی بیفتند مهم این است که امروز ما جمعی یکدل را داریم که در پی گشایش این یکدلی به دنیای بی نهایت است.
خرقان زیباست، یاد روزهای شهری که همه دوستش داشتیم دل انگیز است ،تنهایی دهشتناک است،اما چه باید کرد؟؟. آیا باید در مقام مقایسه همه چیز با گذشته برآمد وروزهای دراز وپایان ناپذیر را در دلتنگی گذراند.چرا به تجربه آنچه نوین است نپرداخت؟ما که امروز اینگونه پیرانه سریم ایام کهولت راچگونه خواهیم بود؟؟
روزگاری نه چندان دور دوستی امید به رهایی را به من آموخت،آنروز او راه هایی را اما نشانم نداد.راه رهایی را بعدها در همان دوست دیدم :در باور به« دیگری »،باوری از سر عشق و خلوص واعتماد. تنهایی چاه زنخدانی است که کینه ورزان بدان سقوط می کنند،دیگری واعتماد بلا شرط به حضور او روزنه نور نجات از چاه تنهایی است:ایمان به عشق وجاودانگی آن...*
********************************************************
*آنچه آمد نظرگاه من درمورد «ما»یی است که من می شناسم و هر جا «ما»آورده ام ،باز در پی تحمیل عقیده خویش به جمع نبو ده ام .
.
با اميد واعتماد : هاپوکومار
چهارشنبه، 14 مرداد، 1383
از رنجی که می برند
از رنجی که می برند
انسان به مثابه« زن بودگی»
1 . الف :چشمانش را به سختی می گشاید ،نمی داند از نسیم صبحگاهی است یا سوزش زخم روی صورت ویا کابوس دهشتناک که اینچنین هراسناک بیدار شده است،خودش رابه بدن گرم ونرم مادر می فشارد، صدای نفسهای وقیح مرد هنوز درگوشش می پیچد،و جای دستان زمخت او پوست تنش را می سوزاند،دیگراز حنجره شش ساله اش صدایی به بیرون نمی خزد،زیر پتو کز کرده است ،و کابوس سحر گاهان دیگر به پایان رسیده است،سرش را در بالش می فشرد وانعکاس صدایی شیطانی :«به کسی چیزی بگی می کشمت»
ب:خودش را به درب تاکسی می فشرد، دکتر گفته بود :«ببین عزیزم،در دنیای مدرن این چیزا حل شده،ما خودمون تو نشریه یه بخشی را به زنان اختصاص داده ایم،راستی چه لباس خوش رنگی ...بذاربینم...»،صدای نفسهای دکتر،«آقا نگه دارید »،«مهمون ما باشید،بعد کجا تشریف میبرید...»،در پیاده رو طوری به او مینگرند که انگار لباس نپوشیده،درب اتاق دکتر را محکم بست و چاقو را در جیبش پنهان کرد صدای دکتر میآمد که «دختره سلیطه(...)»
ج:پیرمرد چای را هورت بالا کشید و گفت«فردا می آم طلاقتو بدم،از کجا بیارم خرج تو این توله هات رو بدم،خاک بر سرت ،این چایی هم که سرده،خفه شو زنیکه (...)،امشب میرم خونه بالا می خوابم،فردا ساعت هشت صبح می آم دنبالت،بسه دیگه ،پاشو این منقلو بردار الان فرش نازنین می سوزه...ده پاشو بهت می گم سلیطه (...)»نگاه زن را حاله ای گرفته است،سردی ای را روی صورتش احساس میکند،پایش به گوشه فرش گیر می کند ،حاج آقا از در بیرون می رود،زن به آینه می نگردو تصویرش را که محو می شود.
2.«انسان به مثابه زن بودن امری مربوط به عرصه ی غیاب است. در میان دو گانه های منطقی مثل بودن یا نبودن ،گفتار ونوشتار،حضور و غیاب،تز وآنتی تز،صورت وماده ،صدا وسکوت،حقیقت ودروغ و...زن بودگی در خانه دوم جا دارد. هر گفتمان از آنجا که از عناصر منطقی زبان می آغازد با لنهایه به مرد سالاری منجر میشود.زن به مثابه نبود حقیقت، نوشتاری است که ماده وقوه محض تلقی می شودومی توان بر آن نگارش حقیقت را با ابزار مردانگی وحضور حقیقی متجلی ساخت. «بر نهاد» این تلاقی بودن یا نبودن ،شدن وزندگی می باشد.این مسئله امری کاملا فطری و مربوط به شرایط واقعی وانضمامی است»
تمام تلاش هر گونه گفتمان مرد سالار سعی در واقعی جلوه دادن آن چیزی است که در گیومه آمد،زبان با آن شکل وساختاری که تا امروز غالبابا آن مواجه بوده ایم،همواره تلاشی برای استیلای مرد سالاری است. تلاش مستتر گفتمان های مختلف نهایتا کوششی در جهت طبیعی و زیبا جلوه دادن استتار زن از عرصه عمومی وراندن او و سخن او به گوشه عزلت است .امروز در نتیجه نقد پست مدرن و فروپاشی اعتبار روایت های بزرگ،دیگر چنین خوانشی اعتبار ندارد،با پسا ساختار گرایی دریدا ومیراث نیچه ای متفکران پسا مدرن حتی اعتبار هر گونه دو گانه ای زیر سوال رفته است. دیگر هیچکس نمی تواند به راحتی از واقعیت حرف بزند وقواعد بر ساخته گفتمان را حمل بر واقعیتی که هیچگاه به دست نمی آیدبکند.امروز همه چیز از« چشم انداز» به دست می آ یدوهرپرسپکتیو حقیقت خود را می آفریند.مرد سالاری امروز در مرز بحرانی بزرگ گرفتار است.زنان، «غیاب» و عقده اختگی فروید را به چالش کشیده اندو نگرش علم باورانه فروید را آخرین تلاشهای مرد سالاری متاخر جهت اثبات هژمونی مردان در حوزه اجتماع دانسته اند.با تلاشهای روانکاوانی چون لاکان وکریستوا وپسافیلسوفانی چون فوکو ،دلوز ،بودریار،امروز گفتمان بیش از آنکه زاییده اقتدار باشد ابزاری در جهت استتار ضعف درونی مردان تلقی می شود.امروز فمینیستهای دنیا به این خود آگاهی رسیده اند که جنسیت امری زاییده گفتمانها و پارادایمها میباشد. .یکی از مهم ترین تلاش های گفتمانهای مردسالار آن است که با واقعی جلوه دادن جنسیت واستتار نقش زبان در پیدایی تفاوتهای نمادین دو جنس،با کشیدن دیوارهایی واقعی(؟؟)بین زن ومرد به زنان بقبولاند که مردان در نهایت مردند و فهمی از دنیای کاملا زنانه آنها ندارند.همین وانموده به شکلی دیگر سد راه مردان بوده است تا نتوانندآزادانه به مرد سالاری و شالوده شکنی آن بپردازند.از همین رو تلاش های انسانها در جهت بر پایی اقتدار زنانه درزبان و عرصه حضور همواره نادیده گرفته شده است ومورد استهزا و مسخره دیگران واقع شده است:فروغ فرخزاد وزبان آزادانه او در بیرون فکنی مسایل در پرده ومیل زنانه ونحوه بر خورد اولیه جامعه بااو بسیارتامل بر انگیز است.
3.امروز حضور زنان در حوزه عمومی زیاد وترس انگیز شده است.در خیابانها به دخترانی که بی پروا مرز میان خود و مردانگی را نفی می کنند چاقو می زنند.این نوشتار در پی نفی تفاوتهای زن ومرد نیست وحتی به دنبال پی افکنی تعریفی دوباره نیز نیست ،این نوشتار به دنبال ترسیم موقعیتی نوین که در آن زنان به گونه ای دیگر میزیند نیز نیست. زن بودگی در کنار مرد بودگی دو موقعیت هستی شناسانه است که در نهایت در پی تلاش انسانها به تعریف و فرا فکنی خود و قدرت خود در نوعی از گفتمان همنشین می شوند. این نوشتار با قبول وضعیت دشوار زنان وموقعیت تراژیک ایشان در همه دورانها راه بیرون رفتن از این موقعیت را خود آگاهی کلیت انسانی وبالا خص آن بخشی که تحت یک گفتمان زن خوانده میشوند، از تهی بودن اقتدار گفتمانهای مرد سالار می داند. ساده ترین راه این خود آگاهی نیز حضور به هر شکل زنان در حوزه های عمومی است. ضمنا این نوشتار مانیفستی در جهت بر پایی زنان عالم نیست. خودآگاهی امر هستی شناختی است که در پی فهم موقعیت ایجاد میشود. اتفاق مذکور یعنی حضور زنان در عرصه عمومی امری مربوط به شرایط هر روزه ماست.امروز زنان در همه عرصه ها حاضران مزاحمند.در جهان پیشرفته سعی می شود با راندن این حضور به حضوری پورنوگرافیک وکمدیایی یا تراژیک(ودر هر دو صورت افراطی)حضور زنان منظم شود.حال آنکه این شکل بی پروایی در نهایت خودش را نیز به اضمحلال می کشاند.در جوامع توسعه نیا فته نیز این حضور به شکلی ابتدایی وخشونت بار منقاد میشود. حال آنکه هر دو روش در نهایت به شکست خود معترفند.
4.نگارنده ضمن رنج کشیدن از وضعیت پیش آمده راه حل را در مرثیه خوانی و آنچه زنده یاد «هدایت» از آن با «چسناله»تعبیر می کرد، نمی جوید.ساز وکار چسناله خود کمک بزرگی به اقتدار مردسالاری میکند .هیچ اندیشیده اید که چرا همه منجی ها مردند،از عیسی گرفته تا ماتریکس وترمیناتور وگودزیلا.راه حل شاید در شکل گیری خرده گفتمان هایی است که ضمن در نظر نگرفتن جنسیت بر انسانیت تاکید می کند. این خرده گفتمان البته حضور ناآگاهانه جنسیت را فراموش نمی کند ولی سعی می کند به آن توجهی نکند.شاید یکی از ده ها کارکردهای چنین جمع هایی بتواند همین شالوده شکنی از مرد سالاری باشد(در پاسخ به پرسش دوستی که علت این جمع شدن را پرسیده بود).
شیرین عبادی از هر کس بهتر به مشکلات زنان آگاه است اما با حضور قاطعانه در جامعه اقتدار پر هیاهو ودروغین «مرد سالاری»(به مثابه گفتمان) را به بهترین شکل نشان می دهد.
با اعتقاد به شرافت انسانی باور کنیم که مردهایی هم هستند که از اقتدار احمقانه مردان رذل متنفرند وبه شرایطی بهتر وآرمانی تر می اندیشند،به رهایی...
5.د:ساعت دوازده نیمه شب است، پیرزن خسته زندگی گذشته را مرور می کند:رنجی هر روزه را.صدای نفسها،صدای نفسها تند تر میشود،فرزندان دور مادر بیدار شدن او را می نگرند.«ازچه بیدار شده است مادر؟؟ازنسیم شبانگاهی یا...؟؟؟» مادر چشمانش را می بندد. خسته است مادر .آیا روزنه های خورشیدی دیگر را می بیند؟
«مادرمرد از بس که جان ندارد.»
************************************************
فضولی موقوف
بازگشت گودزيلا
تا دیروز ما هاپوکومار بودیم ولی یهو شدیم گودزیلا . مثل اینکه این چند وقت که ما نبودیم خیلی بهتون خوش گذشته ،هی فرت فرت مطلبای در پیت نوشتید وفکر کردید آره واین حرفا.چند وقتی که این حقیر بلا تقصیر نبود و رفته بوده کار آموزی یه لقمه نون حلال واسه اهل و عیال جور کنه، بر وبچ بالا وپایین محله بد جور کولاک کردن ،خلاصه که اصلا حال نکردیم واینا.
دیگه جونم براتون بگه که تو شهر «هسته آباد »همه چیز امن وامان بود وخیلی حال داد واین حرفا . اما در غیاب اینجانب گویا خبرایی شده که چندان جالب توجه نیست ولی سعی میشود کلا اشاراتی بشود :
اولا:بعد از آن خبر مسرت بخش برخورد برادرا، با دخترای قرتی و خواهرای از خدا بی خبرشون (خواهره)گویا ایادی استکبا ر وهمدستان صهیونیستشان توطئه دیگری را در دست اجرا دارند .به گزارش خبر گزاری ایلنا ،این گروهک خرابکار وبی ادب قصد به گند کشیدن کوههای شمال تهران را دارند،ما ضمن دعا برای پیروزی رزمندگان اسلام ودرود به ارواح خاک پدرشان سقوط این عناصر خودفروخته را خواستاریم.(آخ جونمی جون )
ثانیا:طرف اولش تنسی تاکسیدو بود بعد گفتند شده «اوشین» تو« سالهای دور از خانه» ،ما که می دونیم اینا همش بهانه است که پس فردا وقتی دست یکی را گرفت ،گفت طرف« ریوزو» است ،مجبور باشیم بگیم تو فیلم بود دیگه.(خودتی)
ثالثا:یکی رفت شمال حالا که برگشته فال همه رو می پیچه ،بابا دمت گرم این کاره، خیلی با حالی . یه فالم برا اون «یله» بگیر. طفلی مرد از عاشقی .تازه تو که دستت تو کاره بگو پس کی بخت تو و این «مت» رو کور کرده ،بچه مرد اینقد هی کار کرد و پول مسیج داد .
رابعا:عاقلان گویند رابینسون شده «پرین»(بی خانمان)منتها تو سری جدید نقش رفیقا رو هم خودش بازی می کنه ،منظور «پاریکال »و«بارون» ،آخه هم بچه خوش استعداده وهم امکانات محدود (به ما هم ربطی نداره عاقلان گویند)
خامسا :از بروبچ لیانشانپو خبری نیست،منظور اون یارو «شمالیه» و اون یکی« یارو دوستش »است .
سادسا: دو تا از بچه ها که اهل تهران هستند یعنی «ابرام خانم آب منگل» ودوست گرامی («وارطان» از توابع زرتشت شمالی)،ضمن سلام به این بی معرفتای عزیز :بابا قیصر تو اون شهر غربت داداشتو کشتند ، یه کاری بکن ،ما هر چی داد زدیم «هلپ» ،یکی دیگه فکر دست انداختیمش ،ای داد ،کجایی پرتقال فروش که حمزه رو کشتن.
تبصره:اینجانب به جای هاپوکومار یاگودزیلا باید میشدم« کره الاغ کدخدا» ویا
« گاومش حسن».اما خب امکانات نبود.
دوستان،ضمن سلام مجدد ،خوشحالم که می توانم دوباره بنویسم ،لابد میدانید که از همه مطالب خوبتان در شرایط سخت آنجا خیل کمک خوبی بود. باز هم اگر سوتفاهم پیش آمد عذر خواهی می کنم. ضمنا از این به بعد با مطالبی بیشتر جدی به سراغ وبلاگ می آیم واینقدر مینویسم که همتون بگید کاش گور به گور میشد.در پایان لازم است سلام گرم خانم حنا وسوتی من را به شما دوستان خوب برسانم.
ورد من خرابه وهر کی تونست شکل دو مطلب فوق را درست کنه.متشکرم.
هاپوکومار
_______________________________________________________________________
چهارشنبه، 14 مرداد، 1383
سلام
1 - اين روزها سالگرد اعدامهاي گسترده حكومت اسلامي!!!!!!!!! درسال 67 به حكم بيدادگاههاي نظا م در زندانهاي اوين، قصر، قزل قلعه و.... است حدود 16سال پيش در چنين روزهايي همزمان با اعزام بسياري از جوانان اين كشور به نبردهايي خونين و بيمورد در شلمچه ومجنون و...باقي نيروي فعال و فكور كشور به جوخه هاي اعدام سپرده شده و هزاران انسان پاك و اگاه به گورهاي دسته جمعي شان فرستاده شدند. ويا در شكنجه گاههاي مخوف نظام به مرز جنون رسيدند .
كساني كه يك دهه پيش از ان در كنار يكديگر وبه اميد فردايي بهتر به مبارزه بر خاسته بودند اينك در برابر يكديگر قرار گرفتند و به روي هم اتش گشودندوبه اين ترتيب خميني با حذف همه نيروهاي موثر ومنتقد انرزي جنبشي جامعه را از بين برده وانرا به يك توده خموده ،راكد و وحشتزده ازميانسالان و كودكان تبديل كرد.
حال خميني مرد واين سوال بي جواب ماند كه اينهمه انسان "باي ذنب قتلت".
نفسم گرفت از اين شب در اين حصار بشكن در اين حصار جادويي روزگار بشكن
چو شقايق از دل سنگ ، برار رايت خون به جنون ،صلابت صخره كوهسار بشكن
تو كه ترجما ن صبحي، به ترنم وترانه لب زخم ديده بگشا ،صف انتظار بشكن
سر ان ندارد امشب كه بر ايد افتا بي تو خود افتاب خود باش وطلسم كار بشكن
2- كاش مي امديد تا بربام ايران دست در دست هم " اي ايران" ميخوانديم و شايد انجا بقول مت جواب سوالاتمان را هم مي گرفتيم جاي همتون اونجا خيلي خاليه.
چا ملي
سه شنبه، 13 مرداد، 1383
ایران باخت
چهره گزارشکر که شبهای گذشته خندان، با امید بخشی احمقانه و خنده های زننده به پیشگویی بازی می پرداخت وضعیتی ابلهانه و کمدیتراژیک گرفته است. غرور ملی بار دیگر به گند کشیده شده است،ساز وکار فرافکنی از همین حالا شروع می شود،پدر بر سر فرزندانش داد می کشد،جوانان با هم دعوا می کنند،مربی اخراج می شود،و همه اینها در جهت استتار ضعف حقیقی تمدنی که سالهاست فروخفته وتنها خاطره ای مبهم از روزگاری گذشته برایش باقی مانده است وتوهمناک نمی خواهد ازخواب زمستانی بیدار شوند.
چهره های«مردم بی قهرمانی»که فردا بایدبه همکارانشان نگاه کنند وبا ناسزا گویی به در ودیوارغرور لجن مال شده را باز یابی کنند،اصلا دیدن ندارد،مردمی که سالهاست دلیلی برای فخر فروشی ندارندودر عرصه های بین المللی مدام تحقیر می شوند.
جالبتروضعیت صاحبان قدرت وسیاست بازان از هر صنفی است که ابزار پوپولیستی خود را برای تحمیق توده ها واعاده حیثیت دروغین به قومیت ایرانی از دست داده اند.« گویا اینبار حکمتی بوده که علی رغم همه دعا های مردم و بچه ها والطاف امام زمان باختیم»آقا جری چند روز پیش در واکنش به برد ایران بر کره گفته بود:«یکی از فرج ها همین امروز بود که تیم ملی پیروز شد...پیروزی تیم ملی را به فال نیک می گیرم و آن را راز و رمزی برای پیروزی ملت میدام»از این استاد ارجمند تاریخ که همچون دیگر سیاست بازان به دام پوپولیسم درغلتیده میپرسیم:«آقای دکتر،شکست امروز را نشانه چه امری می دانید:فروبستگی آسمان فرج یا شانس یا داوریا زمین حریف یا...؟؟؟»
سه شنبه، 13 مرداد، 1383
هاپوکومار
من آمدم
_______________________________________________________________________
سه شنبه، 13 مرداد، 1383
اقتباسی
سلام بچه ها
متن زیر از وبلاگ خورشید خانوم انتخاب شده است.اگر موردی در آن دیدید که بی پرده گفته شده است،مرا ببخشید.
●
يواش يواش دارم معنی زندگی مشترک رو می فهمم. قبل از اومدنم به آمريکا خيلی ها بهم گفتن که وقتی بری اونجا شوکه می شی و تا يه مدتی شوکه می مونی. ولی من از اومدن به اينجا شوکه نشدم. بيشتر از زندگی مشترکمون شوکه شدم. آدم تا وقتی که با يه نفر دوسته بيشتر جنبه های مثبت اون آدم رو می بينه. هر دو نفر سعی می کنن بهترين چهره خودشون رو نشون بدن. همه چی عالی و کامله: افکار و ايده ها، روابط عاشقونه، قربون صدقه رفتن، سکس، ظاهر آدم. ولی وقتی آدم ازدواج می کنه به خاطر ماهيت رابطه که بايد تقريبا هميشه دو نفر با هم زندگی کنن خيلی چيزا تغيير می کنه. دختر هميشه نمی تونه آرايش کرده و مرتب باشه. پسر هميشه خوش تيپ و ادکلن زده نيست. صبح که از خواب آدم بيدار می شه تا قبل از اينکه مسواک بزنه دوست نداره طرف مقابل رو ببوسه. وقتی ريش مرد اول صبح در اومده خوشت نمی آد از ريختش. وقتی داری آشپزی می کنی ممکنه روغن غذا بريزه رو لباست و نمی ری لباست رو عوض کنی. ممکنه يهويی جلوی طرف مقابل تلنگت در بره. جلوی هم ديگه جيش می کنين. وقتی اعصابت خورده يا تنبلی و حوصله انجام هيچ کاری رو نداری نمی تونی ديگه فيلم بازی کنی و کامل باشی. سر اينکه کی لباسا رو ببره بشوره تنبلی ممکنه بکنين. يکيتون ممکنه از گوشت گوسفند خوشش بياد و اون يکی از گوشت گوساله. يکيتون از سياست خوشش بياد و اون يکی از فمينيسم! تو تختخواب ممکنه تو خواب آدم غلت بزنه و مثلا با لگد بره تو شيکم اون يکی وقتی که خواب خوابه. بايد زمين آشپزخونه و توالت رو هم شست. بعضی اوقات هم آدم موهاشو شونه نمی کنه و قيافه اش خيلی بدترکيبه. بعضی وقتا آدم اپيلاسيون نکرده و ابروهاش رو بر نداشته و طرف قيافه پشمالوش رو می بينه. بعضی وقتا آدم دلش می خواد تنها باشه و يه زمانی رو برای خودش داشته باشه و حوصله طرف مقابلش رو نداره. بعضی وقتا آدم دعواهای مزخرف می کنه سر چيزای مسخره. خلاصه که لحظه های مسخره تو زندگی مشترک زياد وجود داره. چون هيچوقت تجربه اين زندگی رو نداشتم اولش اين چيزا شوکه ام کرد. ترس برم داشت که نکنه رابطه زناشويی خيلی زود تبديل به يه رابطه مزخرف معمولی بشه. نکنه ازدواج قاتل عشقه؟ نکنه ازدواج آدما رو عوض می کنه و تبديل به يه شخصيتی می کنه که هيچوقت دوست نداشتن باشن؟ هنوز برای سوال هام جوابی ندارم. تقريبا دو ماه و نيم از زندگی مشترکمون گذشته. کلی استرس دارم. دوری از آدم هايی که تو ايران هستن خيلی داره اذيتم می کنه. سرکار نمی رم و درس نمی خونم و خلاصه وقت زياد تری دارم برای اينکه فکر و خيال کنم و گير الکی بدم. هنوز نمی دونم ماهيت واقعی زندگی مشترکمون چيه. وقتايی که دعوا می کنيم و عصبانی هستيم و من چشمامو می بندم و جيغ و داد راه می ندازم و هر چی از دهنم در می آد می گم و اون خونسر نگاهم می کنه و استدلال های خودش رو بيان می کنه از زندگی مشترک متنفر می شم. دلم می خواد برگردم ايران و همون زندگی مشکل ولی مستقلی که داشتم رو ادامه بدم. وقتايی که يکيمون به خاطر خستگی يا هر چيز ديگه ای حال و حوصله مثلا سکس رو نداره يه خورده سرخورده می شم با وجود اينکه می دونم کاملا طبيعيه و امکان نداره تو زندگی هر زوجی ماشين سکس بيست و چهار ساعته در جريان باشه . اما وقتايی که سرحالم و از سر و کول آقای همسر بالا می رم و از هر چيز کوچيکی لذت می برم، يا مثلا گازش می گيرم (کاری که خيلی بهش علاقه دارم!)، وقتايی که می ريم دريا و عشق بازی می کنيم، وقتايی که شيکمو می شيم و بی خيال خرج زندگی می شيم و می ريم هی به شيکممون رسيدگی می کنيم، وقتايی که بهم کمک می کنه راه خودمو تو اين کشور گنده عجيب و غريب پيدا کنم احساس می کنم زندگی مشترک رو دوست دارم. وقتايی که باور می کنم که بودن من تو زندگيش يه فايده ای داشته و از تنهايی در اومده و دوستم داره واقعا از زندگی مشترک خوشم مياد. ولی وقتايی که دعوا می کنيم و خودخواه می شيم (که بيشتر خودخواهی هامون از روی تنبليه)، وقتايی که تنهايی ای که دلم می خواد رو ندارم، وقتايی که احساس می کنم استقلال ندارم (که البته به اون ربطی نداره و به خاطر اينه که تازه اومدم اينجا) از زندگی مشترک متنفر می شم. نمی دونم مرز اين علاقه و تنفر کجاست. نمی دونم کدوم احساسم واقعی تره. نمی دونم چه بخشيش واقعا به وجود اقای همسر بستگی داره و چه بخشيش فقط به خاطر ماهيت زندگی مشترکه، نمی دونم چقدر دور بودن از خونواده و دوستام و کارم به اين احساس ها بستگی داره. فعلا فقط شوکه هستم! احساس می کنم اصلا برای شروع يه زندگی مشترک آماده نبودم و فقط فکر می کردم آماده بودم. فکر می کنم چقدر آدمايی که امکانش رو داشتن که قبل از ازدواج با يک نفر يا چند نفر زندگی کنن خوش شانس بودن. تو ايران ما خيلی موقع ها آمادگيمون برای زندگی مشترک رو از روی رابطه های موقت دوستی که قبلا داشتيم محک می زنيم. تازه ما خوش شانس هاش هستيم. ميليون ها دختری که وادار به ازدواج اجباری می شن و يا تا قبل از ازدواجشون با هيچ مردی رابطه نداشتن که ديگه هيچ چی نمی دونن از يه رابطه مشترک و آمادگی خودشون برای پذيرش يه همچين رابطه ای. بعضی وقتا فکر می کنم شايد برای همينه که تقريبا نصف ازدواج ها تو ايران به جدايی می انجامه، شايد برای همينه که روابط اکثر مامان باباهای ما تو ايران روابط معموليه که بيشتر به خاطر حضور بچه ها ادامه پيدا کرده. وقتی هم که آدم ازدواج می کنه ديگه نمی تونه به آسونی، همونجوری که با دوست پسراش مثلا سر دو هفته بهم می زده با همسرش به هم بزنه. وقتی دو نفر ازدواج می کنن کلی سرمايه عاطفی خرج همديگه می کنن. برای همين همه چی خيلی جدی تره از يه رابطه موقتی و برای همين برای هر تصميم دائمی بايد کلی وقت صرف کرد. اصلا شايد به خاطر اينه که بعد از هر دعوايی که می کنيم احساس می کنيم کلی بيشتر همديگه رو دوست داريم و بهم می چسبيم و شايد ته دلمون از از دست دادن همديگه می ترسيم. فعلا که اين روزا چون از بيکاری به سرم زده و اين آقای همسر هم تو خونه تخم گذاشته و همش خونه است خيلی به اين چيزا فکر می کنم. دوست دارم نظر آدم هايی که چند ساله ازدواج کردن رو در مورد چيزايی که گفتم بدونم. شايد بهم کمک کنه.
يله
شنبه، 10 مرداد، 1383
بی عنوان
سلام به همگی
به شدت هوس خرقان کرده ام!!یک جوی آب و دو تنه درخت روبه روی هم که انگار
بودنشان اسکلت اصلی تشکیل یک جمع و سپس سر آغاز خیس شدن است.
می نویسم "است" چون این ترکیب (جوی آب و دو تنه درخت ) همیشه هست
و فقط شکل منحصر به فردی در خرقان دارد و شکل نیز در اغلب موارد
بی اهمیت ترین مولفه است. نمی خواهم تصویری غیر واقعی و شاعرانه
ارائه بدهم اما جویی کم آب با دو نیمکت روبه روی هم به جای
جویی پر آب و آن دو تنه درخت، اما با حضور تمام کسانی که از حضورشان لذت می بری،
تو را به لذتت رهنمون می سازد و چه بسا این لذت را روزی دیگر در جایی دیگر
و با کسی دیگر تجربه کنی!!!
تلقی خیانت از این گفته بسیار متداول است. شاید لازم باشد از بیرون به داستان نگاه کنیم.
هر انسانی فرزند زمانه خویش است. تعریف انسان بدون در نظر گرفتن زمان نا ممکن است.
دارایی امروز تو تمام آن چیزهایی است که در طول زمان به دست آورده ای
و مهم ترین بخش آن تاریخ تو است. ذهن تو نیز برگرفته از تاریخ تو است.
منظورم از تاریخ،تاریخ پیشینیان و نیز تاریخ زیستی خودت است.
در طول تاریخت، تو تجربه کرده ای و در واقع تجربه های تو و خاطره ای از تجربه های تو،
امروز بیشترین ره توشه زیستنت است تا اکنون را زندگی کنی و به سمت آینده بروی.
به تمام تجربه های زیستی خودت احترام می گذاری و نا خودآگاه حامل آنها هستی.
چه می خواهم بگویم؟جنس تجربه از اهمیت به سزایی بر خوردار است
و در مرحله بعد طرف تجربه،مکان تجربه،روز تجربه و موارد اینچنینی اهمیت دارد.
من این متن را پای کامپیوتر نوشتم. اگر بیانم واضح نبود، ببخشید.
این مهم نیست که من کیستم.
_______________________________________________________________________
شنبه، 10 مرداد، 1383
سلام
1- ديشب كه رفتم پشت بوم بخوابم اسمون پر از ستاره بود
خوشه پروين (اه من ويرگول رو پيدا نمي كنم) دب اصغر دب اكبر و... وهزاران ستاره ريز ودرشت ديگه كه ممكنه حالا ديگه نباشن ممكنه چند مليون سال پيش خاموش شده باشن وحالا تبديل به يك توده خاكستر سرد وخاموش شده باشند ولي هنوز تو شبهاي زيباي كويربه ما چشمك ميزنند(هي بچه هاي تهران سعي نكنيد نمي بينيدشون) .
خيلي جا لبه تصورشو بكنين ما چيز هايي رو مي بينيم كه وجود نداره!!!!! (قابل توجه ميهن) ميدونين اين ستاره ها منو ياد ادمهاي بزرگي مي ندازه كه با اينكه خودشون ديگه نيستن ولي نورشون توي تونلهاي تاريخ پيش اومده تا به ما رسيده اخه ميدونين اكثر ادمها شبيه لامپهايي هستن كه به محض قطع شدن يه رشته باريك محو ميشن گويي كه هيچوقت نبودن انسانهايي كه قبل از مر گشون ميميرند.اما يه سري از ادما حتي بعد از مرگشون هم نمي ميرن .
2- نوشتن گاهي تفنن است واغلب نياز. من زماني كه از روزمرگي مي نويسم سعي ميكنم با نوشتن خود را از ان رهايي بخشم زماني كه از فقر مي نويسم مظاهرش انچنان مرا متاثر كرده كه مطمين باشيد چاره اي جز نوشتن نبود وزماني كه از زنان مي نويسم با اين كار وبا توصيف رنج موجودبراي كساني كه فكر مي كنم حداقل صبورانه انرا مي شنون سعي ميكنم از شدتش بكاهم.ويا بقول همون دوستمون دارم سعي ميكنم رنج رو توي سرزمينش تقسيم كنم .
3- فلسفه تشكيل گروهي مثل گروه ما چيه ؟ چي ما رو به هم پيوند ميده ؟نقاط اشتراكمون چيه؟اصلا كاركرد چنين جمعي چيه؟ ما چيزي براي عرضه به هم داريم؟
چاملی
پنجشنبه، 8 مرداد، 1383
خدا
سلام بچه ها
متن زير رو انتخاب کردم تا همه بخونيم واستفاده کنيم .
دوستار شما
مت
خدا از من پرسيد: « دوست داري با من مصاحبه كني؟»
پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشيد»
خدا لبخندي زد و پاسخ داد:
« زمان من ابديت است... چه سؤالاتي در ذهن داري كه دوست داري از من بپرسي؟»
من سؤال كردم: « چه چيزي درآدمها شما را بيشتر متعجب مي كند؟»
خدا جواب داد....
« اينكه از دوران كودكي خود خسته مي شوند و عجله دارند كه زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوي اين را دارند كه روزي بچه شوند»
«اينكه سلامتي خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست مي دهند و سپس پول خود را خرج مي كنند تا سلامتي از دست رفته را دوباره باز يابند»
«اينكه با نگراني به آينده فكر مي كنند و حال خود را فراموش مي كنند به گونه اي كه نه در حال و نه در آينده زندگي مي كنند»
«اينكه به گونه اي زندگي مي كنند كه گويي هرگز نخواهند مرد و به گونه اي مي ميرند كه گويي هرگز نزيسته اند»
دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتي به سكوت گذشت....
سپس من سؤال كردم:
«به عنوان پرودگار، دوست داري كه بندگانت چه درسهايي در زندگي بياموزند؟»
خدا پاسخ داد:
« اينكه ياد بگيرند نمي توانند كسي را وادار كنند تا بدانها عشق بورزد. تنها كاري كه مي توانند انجام دهند اين است كه اجازه دهند خود مورد عشق ورزيدن واقع شوند»
« اينكه ياد بگيرند كه خوب نيست خودشان را با ديگران مقايسه كنند»
«اينكه بخشش را با تمرين بخشيدن ياد بگيرند»
« اينكه رنجش خاطر عزيزانشان تنها چند لحظه زمان مي برد ولي ممكن است ساليان سال زمان لازم باشد تا اين زخمها التيام يابند»
« ياد بگيرند كه فرد غني كسي نيست كه بيشترين ها را دارد بلكه كسي است كه نيازمند كمترين ها است»
« اينكه ياد بگيرند كساني هستند كه آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمي دانند كه چگونه احساساتشان را بيان كنند يا نشان دهند»
« اينكه ياد بگيرند دو نفر مي توانند به يك چيز نگاه كنند و آن را متفاوت ببينند»
« اينكه ياد بگيرند كافي نيست همديگر را ببخشند بلكه بايد خود را نيز ببخشند»
باافتادگي خطاب به خدا گفتم:
« از وقتي كه به من داديد سپاسگذارم»
و افزودم: « چيز ديگري هم هست كه دوست داشته باشيد آنها بدانند؟»
خدا لبخندي زد و گفت...
«فقط اينكه بدانند من اينجا هستم»
« هميشه»
پنجشنبه، 8 مرداد، 1383
فال قرن (چاملی مثل دروغ قرن)
سلام سلام سلام آي آقايون آي خانوما... منم كورماز رمال، منم كورماز فالگير
تنسي دستتو بده ببينم تا فالت بگم؛ آها يخورده بيا جلوتر ننه من چشام سو نداره...خب خوب شد حالا؛وا واي واي تنسي تاكسيدووووو....واقعا كه آخه دخترم اينقدر قرتي ميشه؟ يعني چي كه خال بينيتو ميخواي برداري و جاي بخيتو با ليزر صاف كني؟؟؟؟؟؟ الهي كه بري زير ليزر از اونور يكي مثل اين چاملي صاف و ساده و اينااااا بياي بيرون آخه من وقتي شما بچه قرتيا رو ميبينم حق دارم كه الآن 2ساله نذاشتم نوم پاشو از در خونه بذاره بيرونبرو برو كه خوشم نيومد ...
چاملي تو بيا.... به ميبينم كه ورزشكاري و ميخواي قله بزني و هي همه زنگ ميزنن خونتون قطع ميكنن... آخي آخي غصه نخور مادر ايشالا كه درست ميشه الهي كه درد و بلات بخوره تو كاسه سر هرچي سمناني جهوده منهاي پت و اين حاجي فنچ آزادي...
يله... بدو بيا ببينم: واي واي چه دستي داري تو ... اينجا ميبينم كه تو 6ماهه ميخواي يه وبلاگ واسه اين جوونا بزني و نميشه آخه نگفتيم كه مجتمع فرهنگي آموزشي ورزشي تفريحي .... اينا بزن كه گفتيم يه وبلاگ بساز...
مت، تو بيا... واي واي واي چه جوون زحمت كشي فقط حيف كه بعضي وفتا بد سوتي ميدي... راستي ديشب تلفن قرمزتون اشغال بود(قابل توجه همه دوستان: جناب مت فرمودند به تلفن قرمزه اگه زنگ بزنيد معمولا خودم برميدارم، پيدا كنيد پرتغال فروش را) راستي پنجشنبه و جمعه ديگه خيلي مواظب خودت باش...
هاپوكومار بيا ببينم: الهي الهي واي واي واي... چه پسر بد شانسي... اي بابا تو واسه اينكه تو وبلاگ مطلب بذاري يه روز ساعت 5 صبح پاشدي و معدن نرفتي و تا 11 نوشتي رفتي كافي نت ديدي فونتشو نميخونه.... الهي كه هرچي هاپو هست واست بميره.... تازه يه بارم رفتي 2 ساعت تو كافي نت مقاله نوشتي ولي همچين كه داشت تموم ميشد برق رفت ، آخه تو چقدر بد شانسي... بهتره يه مدت طرف كامپيوتر و اينترنت نري ننه، يهو ديدي كار به جايي رسيد كه تا كامي رو روشن كردي پكيدا.... مثل اون آقا يزديه كه بدتراز من از گوشيش دل نميكند بعد يهو گوشيش تو جيبش منفجر شد..... تازه من ميدونم كه تو منظورت از اون جمله كذايي "كجايي قيصر كه داداشتو كشتن" مينا بود كه بفريادت برسه كه نميتوني چيزي بنويسي....
اِ اِ اِ انگار يه نفر كمه... واي واي واي پس رابينسون كو......؟
اطلاعيه مهمبدينوسيله از كليه كساني كه از رابينسون(با نام هنري فندق) اطلاعي دارند تقاضا ميشود در قسمت كامنت وبلاگ پيغام بگذارند و گروهي را از نگراني برهانند... بهشتي بخاطر نبودنش تا اطلاع ثانوي تعطيله.....
خب چطور بود؟ خوشتون اومد؟ بهم ايمان پيدا كرديد كه از گذشته و حال و آيندتون باخبرم؟ كورماز رمال
پنجشنبه، 8 مرداد، 1383
سلام
من حامل پيام محسن هستم.او بارها تلاش کرده است اما موفق به آپديت کردن وبلاگ نشده است.من نيز اين دستور او را اطاعت کردم.
يله
سه شنبه، 6 مرداد، 1383
سلااااام و سلام و سلام
از بس که اين مت گفت اين مطالب دپرس کننده رو از کجا مياری تصميم گرفتم يه مدت هم اينطوری واستون بنويسم
اندر احوالات مرد و زن
----------------------------------------------------------------------
مردها.......
مرد ها مثل چي هستند ؟
: مردها مثل « مخلوط كن » هستند. در هر خانه يكي از آنها هست ولي نميدانيد به چه درد ميخورد
: مردها مثل « آگهي بازرگاني » هستند. حتي يك كلمه از چيزهائي را كه ميگويند نميتوان باور كرد
: مردها مثل « كامپيوتر » هستند. كاربري شان سخت است و هرگز حافظه اي قوي ندارند
: مردها مثل « سيمان » هستند. وقتي جائي پهنشان ميكني بايد با كلنگ آنها را از جا بكني
: مردها مثل « طالع بيني مجلات » هستند. هميشه به شما ميگويند كه چه بكنيد و معمولاً اشتباه مي گويند
: مردها مثل « جاي پارك » هستندخوب هايشان قبلا" اشغال شده و آنهائي كه باقي مانده اند يا كوچك هستند يا جلوي درب منزل مردم
: مردها مثل « پاپ كورن » ( ذرت بو داده ) هستند. بامزه هستند ولي جاي غذا را نمي گيرند
: مردها مثل « باران بهاري » هستند. هيچوقت نميدانيد كي مي آيند ، چقدر ادامه دارد و كي قطع ميشود
: مردها مثل « پيكان دست دوم » هستند. ارزان هستند و غير قابل اطمينان نهههههههه
: مردها مثل « موز » هستند. هرچه پيرتر ميشوند وارفته تر ميشوند
: مردها مثل « نوزاد » هستنددر اولين نگاه شيرين و با مزه هستند اما خيلي زود از تميز كردن و مراقبت از آنها خسته مي شويد
----------------------------------------------------------------------
و زنها.......
زن زندگي شما كدوم ايناست؟
زن مدل هارد ديسك: همه چي يادش ميمونه، تا ابد
زن مدل رم (RAM): از دل برود هر آن که از ديده برفت!
زن مدل ويندوز: همه ميدونن كه هيچ كاري رو درست انجام نميده، ولى كسي نميتونه بدون اون سر كنه
زن مدل اكسل: ميگن خيلي هنرها داره ولي شما فقط براي چهار نياز اصليتون ازش استفاده ميكنين
زن مدل اسكرين سيور: به هيچ دردي نميخوره ولي حداقل حوصله آدم باهاش سر نميره
زن مدل سِروِر (Server): هر وقت لازمش دارين مشغوله
زن مدل مولتيمديا: كاري ميكنه كه چيزهاي وحشتناك هم خوشگل بشن
زن مدل سيدي درايو: هي تندتر و تندتر ميشه
زن مدل ايميل: از هر دهتا چيزي كه ميگه، هشتتاش بيخوده
زن مدل ويروس: به نام «عيال» هم معروفه. وقتي كه انتظارش رو ندارين، از راه ميرسه، خودش رو نصب ميكنه و از همه منابعتون استفاده ميكنه. اگر سعي كنين پاكش کنين، يك چيزي رو از دست ميدين، اگه هم سعي نكنين پاكش كنين، دار و ندارتون رو از دست ميدين! راستی چراااااا؟؟؟؟؟؟؟؟ ----------------------------------------------------------------------
من بی تقصيرم؛ چاملی و تنسی منو اغفال كردن
دوشنبه، 5 مرداد، 1383
بچه ها سلام
من وهاپوکومار امديم نبوديد
بچه های ممد شغال من برای اولين آمده ايم اصلا با هيچ کدامتان حال نمی کنم
اين جفنگيات چيه که می نويسيد
خلاصه که جمع کنيد کاسه کوزه هاتون رو
از طرف هاپوکومار و خانم حنای گاوها (نسرين)در دختر بيکار مزرعه
يكشنبه، 4 مرداد، 1383
سلام
يله مطمين باش محسن يا هيچ مرد ديگه اينارو نمي نويسه.
هاپو تو ميتوني مسخره کني ولي من نمي تونم بخندم.
سوتيمن باشه از اينجا جمعش ميکنم.
مرسي من جواب همه سوالاتم را گرفتم.
کورماز و تنسي حق با شماست من اشتباه کردم نوشتم.
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.
چاملی
جمعه 2 مرداد 1383
سلام من به تو يار قديمی
من نميتونم مثل يله يا هاپوکومار و بقيه قلم خوبی داشته باشم وپيشاپيش عذرخواهی ميکنم ولی همينجوری رفاقتی يه چيزی مينويسم:
اول اينکه ارادتمند همه شما دوستای خوبم هستم بعدشم اينکه از شما فارغ های(هر جور راحتيد فکر کنين)عزيز خواهشمندم احساس خودتون در يک جمله توی صفحه نظرهای ديگران بنويسيد(لوووووووس بازی).
از اينکه ديگه بچه لگد نميزنه چه احساسی دارين.ولی فکر کنم دردسرش الان بيشتر باشه.اه اه اه مثلا بخوای پوشک بچه رو عوض کنی و... البته بعضيها سابقه اين کارو دارن.
اخخخخخی هاپوکومار و سوتيمن تنهای تنهای تنها.دوتايی تنهائيد و حالی ميبريد . جای مارو هم توی خرقان خالی کنين.
طفلونکی مت(طفلونکی اميخته ای از طفلکی و حيوونکی)از صبح تا شب جون ميکنه واسه اون ضعيفه و بچه هاش که يه لقمه نون دربياره ولی کيه که قدر بدونه.
می گن حسنی به مکتب نميرفت وقتی ميرفت جمعه ميرفت حکايت خانوم کوچولو و رابينسون (تنبلای بی سوات).
چاملی هم که ديگه قرتی شده و کسيو تحويل نميگيره.از بسکه بی جنبه است يه دفعه با خودم بردمش شهر(تهرون).اصلا همين دخترای شهرستانين که ميان تهران و...استغفرالله.
شرمنده من ديگه بيشتر از اين نميتونم واقعياتو بنويسم .خواننده خودش بايد عاقل باشه.
حالی ميبريد با ما رفيقيد ؟
تنسی تاکسيدو
جمعه، 2 مرداد، 1383
۳۰ تير ۱۳۳۱
ماجرا از 25 تیر 1331 شروع شد.دکتر مصدق پس از افتتاح مجلس هفدهم، کناره گیری کرده بود
تا مجلس بتواند دولت مورد نظر خود را سر کار بیاورد. مجلس این بار نیز به مصدق رای داد و او 25 تیر نزد شاه می رود تا درباره ترکیب کابینه جدید با او مشورت کند. مصدق از شاه می خواهد از این حق قانونی نخست وزیر مبنی بر انتخاب وزیر جنگ استفاده کند و خود شخصا مسوولیت وزارتخانه مزبور را بر عهده گیرد. شاه به تندی این پیشنهاد را رد می کند. مصدق نیز بی درنگ استعفا می کند.شاه نیز فرمان نخست وزیری را به نام احمد قوام می نویسد.
قوام در اعلامیه ای که در روز 27 تیر منتشر می کند، مصدق را به بی تدبیری در قبال بریتانیا و به وجود آورنده خصومت بین دو دولت متهم می کند. این اعلامیه مردم و هواداران نهضت ملی را به خشم می آورد و از روز 29 تیر اعتصاب ها و تظاهرات عمومی به دعوت کاشانی و حزب زحمتکسان آغاز شد.روز 30 تیر ارتش به خیابان آمد و به مردم تیر اندازی کرد. 17 تن در این حادثه کشته شدند. عصر همان روز، شاه که اخباری مبنی بر احتمال شورش در ارتش را دریافت کرده بود، قوام را برکنار و مصدق را دوباره به نخست وزیری منصوب کرد. به این ترتیب دوره دوم نخست وزیری مصدق آغاز شد.
يله
پنجشنبه، 1 مرداد، 1383
جواد اسدیان: ضرورت
1
از سینهء ضرورت و اغوا نوشیدن
و هر جا چکمه ست زبانِ نرم به هنگام بودن
عربدۀ کور هر کدام و هر جای نیاز
در خیابان های تاریکِ دشنه و طناب و خون
اسفندیارترِ هر میدان بودن
رویینه تن از کوچکی و لیس
ارابهء روشنِ نیمروز و
سرهای پر شور
هم سمت و سوی توفانِ "من حقم"
2
گور از چشم های شما سیاه هست و عمیق
بی نام و بی نشان
اذان و سنگ با زبانِ شما
الواح با زبان من سخن می گویند
در هزار توی تقدیر و نادانی
فضیلت
در پردۀ پاره پورۀ داوری ست
و در این آشوب من
شکوۀ بلند سرنوشتم
3
قلب حفره ای بودن برای جنایت
و زبان ویرانه ای از دُملابه و ترس
چشم وارثِ آسمان و
پا
یعنی فقط زانو بودن
4
در آینه های عبوس چشم می گشایید
و در حاشیه های هیمه و جنون
نبض تان هزار ساله می زند
از فوارۀ نه
نی
و هر نایی که اکنون را پروریده است
سایه ای از بیکرانِ سهو خود هستید
سر فراز و سرافکنده
همپای خیرۀ هر چکمه
با دست هایی از خدعه و خنجر
تا موعود در کمین
5
کفتاری به مردار زنده بودن
در مردابِ عادت با گَند و با پیام
لاییدن
خانه در تاریکی و
در کنج خرافه تار تنیدن
در حلقه های دود و باطل
با سایه ها رفتن
6
دهانم پُر از بیگانه ست
و از واژه هایی ابتر
اندامواری از سکوت و کابوس برآمده است
در برابرم
و حافظهء حریصِ ضرورت
نام ها را
یکایک
می بلعد
اين شعرو هم برای اعتصهب غذای زندانيان اوين داشته باشيد(از سايت ديدگاه)
چاملی
پنجشنبه، 1 مرداد، 1383
دوستا ي خوبم سلام
غم اش انچنان غم انگيز و دل ازار است كه نميتواني بيش از چند ثا نيه نگا هش را تاب بياوري هر بار كه چشما نش را مي بندد اشك بر پهنه صورتش جاري مي شود گويي اشك ها ديگر راه خود را خوب بلدند وبر بستر دايمي خود به حركت درمي ايند نمي دانم كه چرا تا بحال چشمه اشكهايش نخشكيده خطوط چهره اش سخت و عميق است كه هر شيار ان گوياي زخمي عميق بر وجودش است اه كه روزي زنان ايراني ر اشكهايشان غرق خواهند شد
بعد از چند دقيقه گريه بي صدايش تبديل به هق هقي منقطع مي شود وتمام تلاش خود را مي كند كه در مقابل بچه ها بغضش را فرو دهد ....
بچه ها اگر مي دانيد به من بگوييد چرا اينگونه است ؟؟
مرداني كه كمرشان زير بار ظلم و تبعيض خم شده مرداني كه طعم تحقيرو ستم را چشيده اند چرا چنين ميكنند؟ چرا در خانه ظلم مضا عفي را بر زنان روا ميدارند ؟
نمي دانم هيچ تصوري از چيزي كه مي گويم داريد يا نه؟نميدانم ايا تا بحال در هم شكسته شدن همه غرور وناديده گرفتن تمام خواسته ها وبه تمسخر گرفتن همه ارزوهاي يك انسان را ديده ايد؟ درحاليكه او نمي تواند هيچ بگويد چون هميشه كودكاني هستند كه او دوستشان دارد وانها به ا و نياز دارند چون عرفي هست كه در صورت خروج وي از مسير عادي و ملال اور زندگي طردش ميكند وتازه اگر خيلي خوش شانس باشد او را كه موجب ننگ است به گوشهاي ميراند و فراموشش ميكند چون قانون نكبتي هست كه نه تنها حمايتش نميكند بلكه با بند ها و تبصره هايش در هاي جديدي از فلاكت وبدبختي را به رويش ميگشايدو تير خلاص را مي زند....
اه چه بگويم ...
ايا واقعا زنان بايد در مسير رهايي خوداز سيلاب اشك و رنج بگذرند ؟
"مردي در كر مانشاه همسرش را بخا طر مسا يل نا مو سي در برا بر چشمان کودکانش سر بريد " " مردي دختر هفت ساله اش را به خا طر سو ظن كشت" "مردي...."و...
يله ميداني چرا دست ميانسالانمان در هم گره نمي خورد چون بعد ازا نكه شوريدگي اوليه به پايان رسيد زماني كه زندگي تازه در مسير واقعي خود افتادروي زشت خود را نشان ميدهد خانه عرصه اي ميشود براي تركتازي هاي انكه قدرت بيشتري دارد فرقي نمي كند كه مرد باشد يا زن ودر ان زمان بقول دوستي( يك دوست نه"دوستي")در غياب عشق گفتگو و مفاهمه بي معنا ميشود.
يله ميداني چرا دست ميانسالانمان در هم گره نمي خورد چون بعد ازا نكه شوريدگي اوليه به پايان رسيد زماني كه زندگي تازه در مسير واقعي خود افتادروي زشت خود را نشان ميدهد خانه عرصه اي ميشود براي تركتازي هاي انكه قدرت بيشتري دارد فرقي نمي كند كه مرد باشد يا زن ودر ان زمان بقول دوستي( يك دوست نه"دوستي")در غياب عشق گفتگو و مفاهمه بي معنا ميشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر