''عاشق دختري شدم كه خانهاش توي سه چهارتا كوچه بالاتر بود و يك خواهر بزرگتر داشت و يك برادر كوچكتر. من با برادر كوچكتر دوست شدم تا به هواي او به خانهي آنها راه پيدا كنم، اما آن دختر به من بيمحلي ميكرد و رو نشان نميداد و من مجبور ميشدم ساعتها با برادري كه شش هفت سالي از من كوچكتر بود تيلهبازي كنم، بي آن كه يك كلمه با آن دختر حرف بزنم، بي آنكه يك نظر دختر را ببينم. اما خواهر بزرگترش به من محل ميگذاشت و گاهي وقتها دستي به سر و گوشم ميكشيد و من كمكم از فكر آن دختر آمدم بيرون و عاشق آن خواهري شدم كه شش هفت سالي از من بزرگتر بود. اما آن خواهر بزرگتر دوستهاي زيادي داشت و بيشتر وقتها خانه نبود و اگر هم خانه بود، مهمان داشت. تا اين كه يك روز برادرش خبر داد كه ›› نامزد كرد ›› و بعد از مدتي خبر داد كه ‹‹ شوهر كرد ››. جوري به من گفت ‹‹ شوهر كرد›› كه مثل اين كه داشت خبر خيلي مهمي ميداد. من آن موقع اصلن نميفهميدم ‹‹ شوهر كرد ›› يعني چه. شوهر كرد كه كرد. به من چه؟ چرا ديگه نيست؟ چرا ديگه نمي بينمش؟ تا اين كه كمكم فهميدم كه ‹‹ شوهر كرد ›› يعني اين كه ديگر كسي نبود كه به من محل بگذارد، كسي نبود كه دستي به سر و گوش من بكشد. فهميدم كه ‹‹ شوهر كرد›› يعني ‹‹ مرد ››.''(صص72و73)
از : من تا صبح بيدارم- نوشتهي جعفر مدرس صادقي- تهران-1382
انتخاب: هاپو
با اميد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر